پرونده جنگ آغاز شد؛ زندگی آغاز شد -۴

لجستیك انفرادی یك كرمانی در جنگ

لجستیك انفرادی یك كرمانی در جنگ

میرزایی داستان یكی از اهالی كرمان را بازگو می كند كه هر ماه با وانت اش فاصله1500كیلومتری كرمان-اهواز را برای رساندن جیره غذایی و لباس هایی كه با هزینه شخصی اش تهیه كرده بود، می پیمود.



به گزارش جاویدانی به نقل از مهر، «علی میرزایی» متولد ۱۳۳۹ اهل شهر کرمان و مهندس عمران است؛ او از سال ۶۰ به صورت افتخاری عضو سپاه پاسداران می شود و ماموریت وی در سپاه، عمدتاً مربوط جذب نیروهای داوطلب، آموزش و سازماندهی نیروهای اعزامی به جبهه بوده است. وی در طول جنگ یکی از نیروهای تحت فرماندهی سردار شهید قاسم سلیمانی بوده و خاطراتی از این سردار شهید دارد. اما در اینجا از علی میرزایی خواستیم درباره کنش های اجتماعی و آرمان خواهانه مردم در پشت جبهه، در ایام ابتدایی جنگ سخن بگوید.
میرزایی درباره مشاهداتش در روز حمله نیروهای بعث به ایران می گوید: «من در زمان حمله عراق به ایران، محصل سال آخر (چهارم) دبیرستان بودم. یادم می آید رفته بودم دبیرستان ثبت نام کرده بودم و داشتم از دبیرستان بیرون می آمدم که به خانه بروم؛ منتها بین راه می خواستم بروم کتاب هایم را بگیرم. چون آن موقع کتاب درسی را کتاب فروشی ها توزیع می کردند، از جانب مدرسه یک بن و برگه ای به ما می دادند و به یکی از کتاب فروشی های شهر معرفی می شدیم و می رفتیم کتاب های خودرا تهیه می کردیم. شاید حدود ساعت ۵ یا ۶ عصر بود که وارد کتابخانه شدم و یک دفعه آژیر خطر زده شد و کلیه چراغ های سطح شهر خاموش شد. آن لحظه متوجه شدیم که به کشور حمله شده است. فکر می کنم کل آن شب برق های شهر قطع بود و همه جا در خاموشی فرو رفته بود. چراغ کلیه مسیرهای رفت وآمد و حتی فروشگاه ها در آن بازه کاملاً خاموش شده بود».
وی در ادامه می گوید: «در آن وضعیت، یعنی در ساعات اولیه، مردم همه وحشت زده بودند و نمی دانستند چه اتفاقی افتاده است. با وجود اینکه ما در کرمان بودیم و بُعد مسافت مرزها تا کرمان نزدیک ۱۶۰۰، ۱۷۰۰ کیلومتر بود، اما مردم وحشت داشتند و فکر می کردند فردا بامداد که از خواب بلند شوند، حتما کرمان هم بمباران شده است. وضع به شکلی بود که خیلی ها جرأت نمی کردند از خانه بیرون بیایند. غروب همان روز سریع به خانه هایشان رفتند و خیابان ها و کوچه ها خلوت شد. ساعات اول این طور بود. منتها از روزهای دوم و سوم با اطلاع رسانی رسانه ها از وضعیت، مردم مجدداً زندگی روزمره خودرا ادامه دادند و دیگر آن وحشت اولیه از بین رفت».
این رزمنده دوران دفاع مقدس می گوید: «من در یک سال اول جنگ به تحصیلاتم ادامه دادم، اما سال ۶۰ وارد سپاه شدم. پس از آموزش تکمیلی و خدماتی، مستقیماً وارد بسیج مردمی شدم و طی ۸ سال جنگ کاملاً در رابطه با نیروهای مردمی، پذیرش و آموزش و سازمان دهی و اعزام نیرو به جبهه بودم. در کنار این ماموریت ها جبهه هم می رفتم و کلاً رفت و آمد داشتم. اما ۹۰ درصد از ماموریت هایم در پشت جبهه و در رابطه با مردم و نیروهای بسیجی بود. در مدت کوتاه پیش از فارغ التحصیلی از دبیرستان، شاهد بودم که بسیاری از دوستان و همکلاس هایم در همان مقطع درس شان را رها کردند و برای دفاع از کشور به جبهه رفتند. حتی چند تا از دوستان و همکلاسی هایم که با آنها روی یک نیمکت می نشستیم و درس می خواندیم به جبهه رفتند و شهید شدند. ۴ نفر از همکلاسی هایم را به یاد دارم که پیش از اینکه تحصیلاتشان را تمام کنند، اعزام شدند، آموزش دیدند و در نهایت شهید شدند. این اتفاق برای پیش از ورود من به سپاه بود. یا دو نفر دیگر از دوستانم را به یاد می آورم که با هم همکلاسی بودیم به اسامی مجید انجمن شعاع و علی اسدی که همزمان با وقوع قائله کردستان به آنجا اعزام شدند و هر دو در کردستان به شهادت رسیدند. این اراده و عزم جوانان و نوجوانان برای دفاع از کشور و مقابله با دشمن واقعاً باورنکردنی است».
وی می افزاید: «از طرف دیگر، در همان ایام خیلی از جوانان و محصلانی که از دبیرستان جدا می شدند تا به جبهه ها بروند، به جهت اینکه افراد دیگری را هم با خود همراه کنند و به جبهه بروند، هم کار تبلیغی انجام می دادند و هم در ارتباط با مسائل جبهه و جنگ، همکلاسی هایشان را ارشاد می کردند، تا تعداد زیادی را همراه خود جذب کنند و با توان بیشتری برای دفاع از مملکت اقدام کنند».
میرزایی درباره اقدامات مردم روستاها در پشت جبهه اشاره کرد: «در کنار این نیروهایی که داوطلب حضور در جبهه بودند، مردم عادی هم اقدامات زیادی برای کمک به جبهه ها انجام می دادند و نوعی همدلی و انسجام و آرمان خواهی اجتماعی را می شد به وضوح مشاهده کرد. از همان ابتدای جنگ بدون اینکه کسی به مردم گفته باشد، خود مردم روستایی برای پشتیبانی از جنگ و رزمندگان، نان می پختند و به جبهه می فرستادند، حتی در مواردی کار انتقال این کمک ها را خود مردم انجام می دادند، یعنی مسیر هزار و پانصد کیلومتری را با ماشین خودشان طی می کردند و به اهواز می رسیدند و وسایل و مایحتاج رزمندگان را در آن تخلیه می کردند و برمی گشتند. این ها را خود ما به عینه می دیدیم. ولی حرفم این است که خود مردم روستاها به صورت خودجوش نان جبهه را تامین می کردند. حتی برنج، روغن و غذاهای کنسروشده را تهیه و ارسال می کردند. این کارها را هم در کنار فرستادن بچه هایشان به جبهه انجام می دادند. یعنی هم بچه های خودرا به جنگ می فرستادند، هم در کنارش این کارهای پشتیبانی را انجام می دادند. چیزهای دیگری که ما در روستاها دیدیم، بحث بافتن لباس و کلاه و شال گردن بود، چون یکی دو ماه پس از آغاز جنگ، با زمستان مصادف شدیم و مردم باز به صورت خودجوش این وسایل را می بافتند و همراه با وسایل دیگر برای پشتیبانی از رزمندگان به جبهه می فرستادند».
وی با ذکر یک مصداق عینی اظهار می کند: «مثلا در منطقه هُجدک، یکی از روستاهای استان کرمان که بسیار هم زلزله خیز است، برادر همسر من، مرحوم محمد خراسانی در آن زمان یک خودروی وانت داشت و خودش هم مکانیک بود؛ ایشان با هزینه و درآمد خودش می رفت گندم می خرید و به آسیابان آن روستا که علی آقا صدایش می زدند، می داد تا آرد کند. بعد آرد را با وانتش به خانم های روستا می رساند تا نان خانگی بپزند و بعد نان ها را به جبهه می برد. همین طور می رفت کاموا می خرید و می آورد به زنان روستا می داد تا شال گردن و کلاه و دستکش ببافند و به زنان روستا می گفت جوانان و مردها دارند به خاطر ما در جبهه می جنگند، این ها را ببافید تا آنها از سرما در امان باشند. بعد خود آقای خراسانی این وسایلی را که با هزینه خودش و با کار مردم تولید شده بود، بار وانتش می کرد و به خوزستان و استان های درگیر جنگ می برد تا به رزمنده ها برسد. این کار هم یک دفعه و دو بار اتفاق نیفتاد، ماهی دو مرحله نان و لباس و بافتنی ها را تهیه می کردند و به اهواز و لب مرز می برد. مردم اینگونه پای جنگ ایستاده بودند و شما الان نمی توانید چنین چیزی را حتی تصور یا باور کنید. گاهی ایشان برای این کارها حق الزحمه هم پرداخت می کردند، و بغیر از حق الزحمه آسیابان و خرید مواد اولیه و دوزندگان و بافندگان و… هزینه بنزین و استهلاک ماشین و… همه و همه را خودش تقبل می کرد تا این کمک ها به رزمندگان برسد».
علی میرزایی درباره تفاوت روحیه آرمان خواهانه حاکم بر وضعیت آن روزها با امروز می گوید: «وقتی وضعیت آن روزها را با وضعیت حالا مقایسه می نماییم، واقعاً اعجاب آور است. وقتی برمی گردم به گذشته، خاطرات شیرین و در عین حال تلخی در زندگی هایمان برجسته می شود که شاید برای جوانان امروز، حالت خیالی داشته باشد، اما برای خود ما هم سخت بود و هم لذت بخش. آن همدلی ها، ایثارگری ها و آرمانخواهی های مردم در چهل سال پیش و همین طور در طول جنگ تحمیلی واقعاً شگفت آور بود؛ البته معتقدم مردم امروز هم همان مردم هستند؛ این مردم نیستند که تغییر کرده اند، بلکه بعضی از دولتمردان و مسئولان کشور هستند که متاسفانه، متاسفانه و باز هم متاسفانه خیلی از آرمان ها و ارزش های انقلاب اسلامی را فراموش کرده اند. این مردم، همان مردم چهل سال پیش هستند، ولی متاسفانه مسئولان و دولتمردانی که باید به این مردم خدمت کنند، با مسئولانی که آن زمان بودند تفاوت دارند؛ اگر این تفاوت محو شود و از بین برود باز هم شاهد بزرگترین همدلی ها و ایثارگری ها و آرمانخواهی های همین مردم خواهیم بود.»
وی در ادامه می گوید: «این تفاوت و فراموش کاری مسئولان هم شاید منطبق باشد با همان بحث معروفی که سردار شهید حمید باکری مطرح نمودند که ما پس از جنگ به سه دسته تقسیم می شویم، یک عده گذشته را فراموش می کنند، یک عده به گذشته پشت می کنند و دسته سوم به آن پایبند می مانند و مدام خون دل می خورند. به نظر من رزمنده ها و مردم ما به آن آرمان ها و ارزش ها پایبندند، ولی بعضی از مسئولان و دولتمردان آن آرمان خواهی و ارزش های مردمی و انقلابی را فراموش کرده یا به آن پشت کرده اند».


1399/07/02
11:59:19
5.0 / 5
1213
تگهای خبر: آموزش , خدمات , خرید , زندگی
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۹ بعلاوه ۵
جاویدانی