هنرمندی که صحنه تئاتر را به صحنه زندگی مردم پیوند زد

هنرمندی که صحنه تئاتر را به صحنه زندگی مردم پیوند زد

به گزارش جاویدانی، اصفهان حضور حسن اکلیلی، هنرمند پیشکسوت تئاتر و تلویزیون، در دفتر خبرگزاری ایسنا منطقه اصفهان مجالی شد برای مرور سال ها فعالیت هنری و اجتماعی او؛ گفتگویی درباره ی مسیری که در آن، تئاتر همیشه با دغدغه های انسانی و مسئولیت اجتماعی همراه بوده است.



در یکی از روزهای پاییزی، دفتر کوچک و صمیمی ایسنا در قلب دانشگاه اصفهان شاهد حضور استاد برجسته تئاتر و تلویزیون، حسن اکلیلی بود. حضور وی در این محیط ساده و دل انگیز، با پنجره هایی که به طبیعت سبز دانشگاه باز می شد و برگ های زرد پاییزی که در هوای مطبوع آن روز آرام می رقصیدند، لحظه ای شبیه آغاز یک نمایش فاخر و انسانی را رقم زد. در این نشست، هنرمند مردمی با کلامی پرانرژی و لبخندی مهربان، نه فقط از مسیر پرماجرای زندگی و هنر خود گفت، بلکه از سال ها فعالیت خیرخواهانه اش پرده برداشت؛ فعالیتی که همواره با عشق و مسئولیت انسانی، در کنار هنر و تئاتر ادامه داشته است.

حسن اکلیلی که سال ها در این خاک، هنر را پرورش داده و در راه آن قدم های استوار برداشته، در این روز، در بین همین طبیعت آکنده از آرامش، در دل این دفتر ساده و بی تکلف که در گنبد آسمان اصفهان پناه گرفته، از خاطراتش، از هنر، از سینما و تئاتر، از فرازوفرودهای زندگی اش باسخاوت و بی ریا سخن گفت. همچون داستان های کهن که در دل هر کلمه شان دنیای بزرگی نهفته است، او از عشق به هنر و اندیشه هایش برای ساختن جامعه ای بهتر، از دغدغه هایی اظهار داشت که همواره در پی آنها بود و هنوز هم در جست وجوی تحققشان است.

در همین راستا با حسن اکلیلی، بازیگر تئاتر و تلویزیون استان اصفهان به گفتگو نشستیم که در ادامه حاصل آنرا می خوانید:

از روزهای اولین زندگی تان و مسیر پرماجرای رشد تا تبدیل شدن به استاد تئاتر بگویید.

من در ۱۸ مرداد، ۱۳۳۲ در چهارراه تختی اصفهان به دنیا آمدم. حدود پنج سال و نیمه بودم که به علت تعداد زیاد دانشجو در خانواده ام سه برادرم در دانشگاه تهران درس می خواندند تصمیم گرفته شد، همه به تهران مهاجرت نماییم تا ادامه تحصیل و زندگی مان آنجا باشد. در تهران، در خیابان هاشمی در غرب شهر، نزدیک میدان آزادی، خانه ای خریدیم و ساکن شدیم. پدرم در چهارراه منتظری تهران مغازه داشت. من هم تحصیل را در دبستان خواجو در چهارراه سلسبیل آغاز کردم. همان روزهای اول، پدرم به قول اصفهانی ها با یک «پس گردنی مهربانانه» مرا راهی کلاس اول کرد.

از همان اول اهتمام کردم دانش آموزی باشم که مزاحم پدر و مادر نباشد و فکر می کنم تا زمان گرفتن دیپلم واقعا همچنین بودم. دبستان و متوسطه را در تهران گذراندم. سالیان پایانی تحصیلم را در یکی از دبیرستان های بزرگ تهران پشت سر گذاشتم. البته یک دوره، فرصتی پیش آمد که یک سال به اصفهان برگشتیم و من همان یک سال را در اصفهان درس خواندم و باردیگر به تهران برگشتم.

علاقه شما به هنرنمایش از چه زمانی شکل گرفت؟

در تمام آن سال ها، از کودکی تا نوجوانی، عشق نمایش با من بود. خانواده ما مذهبی بود و تلویزیون، سینما و خیلی از سرگرمی ها برای ما غدغن بود. بچه های محل به سینما می رفتند و وقتی برمی گشتند برای من فیلم تعریف می کردند. من با شیوه خاص خودم لحظه به لحظه سکانس ها را از حرف هایشان درمی آوردم. بعد که خودم فیلم را برای بچه ها روایت می کردم، همه باور می کردند من حتما فیلم را چند بار دیده ام؛ درحالی که حتی یک دفعه هم بلیت نگرفته بودم. از همان جا با زبان ذهنی و تصویری نمایش آشنا شدم.

در محله ما یک خرابه بود. یکی از همسایه ها اقلیت مذهبی بود و بقیه مسلمان. من هنوز ده سالم نشده بود آن خرابه را تبدیل کردم به یک صحنه نمایش. با چادرهای خانم های همسایه و مادرم پرده درست کردیم. از همان همسایه اقلیت، یک انشعاب برق گرفتم. امکانات محدود بود، اما بچه های محل کمک می کردند.

نمایشی تمرین کردیم که اسمش خوش خبر بود. حدودا کل نمایش را خودم تنظیم کرده بودم. به بچه ها می گفتم برای تماشا زیرانداز بیاورند؛ چون صندلی نداشتیم. بلیت نمایش را هم خودم طراحی می کردم بشکل یک بلیت اتوبوس نقاشی بر روی آن کشیدم، هر کدام یک ربع زمان می برد.

خنده ریزی کرد و اظهار داشت: «روی آنها می نوشتم: یک ریال مخصوص نمایش و می فروختم.» از همان جا، همان خرابه ساده، آغاز نمایش برای من رقم خورد. با خنده ما خندید و اظهار داشت: عشق است دیگر و همه چی از همین نقطه برای من شروع شد.

از دوران کودکی تان در رابطه با سینما بگویید.

از همان دوران کودکی، علاقه زیادی به سینما داشتم. یادم می آید که روزهایی چند تومانی از کارهای کوچک می گرفتم تا ۳ تومان جمع کنم و ۳۰ ریال آنرا صرف خرید یک حلقه فیلم سوپر ۷ کنم. وقتی فیلم را می خریدم، سناریویی طراحی می کردم و می رفتم سراغ ساختن فیلم. گاهی چند حلقه فیلم می خریدم و در مدت زمان کوتاهی، بطورمثال یک ربع، یک فیلم می ساختم و چون میز موویلا نداشتیم این فیلم ها را به آلمان می فرستادم تا شسته شوند. فرآیند برگشتن فیلم ها مدت زیادی طول می کشید، گاهی یک ماه یا بیشتر. وقتی فیلم ها برمی گشتند، ما با شوروشوق خاصی آنها را می دیدیم. در آن زمان برای تیتراژ فیلم ها از لوبیا و عدس استفاده می کردیم و بدین سان از حبوبات بعنوان بخشی از ساختار فیلم بهره می بردیم.

از دوران نوجوانی تا ورود به فعالیت حرفه ای نمایش، چه تجربه هایی داشتید؟ مسیر شما از دبیرستان تا خدمت سربازی چطور گذشت؟

کم کم بزرگ شدیم و من در دبیرستان بزرگ تهران در جشنواره های دانش آموزی شرکت می کردم. دغدغه اصلی ذهنم همیشه تئاتر اصفهان بود. روزهای تعطیل، گاهی در خیابان بوذرجمهری می ایستادم و رفتار آدم هایی که می خواستند به اصفهان بروند را تماشا می کردم. لهجه اصفهانی و محاوره شان برایم بسیار جذاب بود. دو نفر که به هم می رسیدند و با لهجه شیرین اصفهانی با هم صحبت می کردند؛ حسن دادا رسیدی اصفان راسی برو فلان جایه، آ فلان کارا بوکون و من همه چیز را بادقت نگاه می کردم، طوری که وقتی آنها حرف می زدند، حرکات و تیپ هایشان را هم در ذهنم ضبط می کردم تا بعدها در نمایش هایم استفاده کنم.

از نوجوانی به کاخ جوانان هم سر می زدم، اما بیشتر فعالیت هایم در مدارس و فستیوال ها بود. در فستیوال محمودآباد، اردویی برای دانش آموزان در حوزه فرهنگ و هنر بود که شرکت کردم و همیشه تلاش می کردم حضور فعالی در حوزه نمایش داشته باشم. کم کم احساس کردم حسی در من وجود دارد؛ حسی که می اظهار داشت: باید مرا ببینند.

از امکانات آن زمان و آغاز فعالیت هنری خود بگویید؟

در زمان ما امکانات محدود بود؛ کتابخانه ها دور از دسترس و کتاب ها کمیاب بودند. برای مطالعه مجلات، آنها را کرایه می کردیم و حتی به یاد دارم در خیابان سلسبیل وقتی از یک جوی آب خواستم بپرم، درون جوی که آن زمان پرازآب بود افتادم و در زیر پایم احساس کردم یک کتاب است. آنرا درآوردم و آمدم خانه. کتاب خیس بود و ۳۶ صفحه اولش کنده شده بود. آنرا برداشتم، خشکش کردم و خواندم و مدام فکر می کردم ۳۶ صفحه اول چه بود. آن قدر کتاب را مطالعه کردم که خودم صفحات اولیه را نوشتم و بعدها نسخه کامل کتاب را خریداری کردم.

در همان نوجوانی، نخستین نمایش جدی خودم را نوشتم و با بچه ها تمرین کردم. این نمایش در کتابخانه پارک شهر و در سنگلج جایی که فقط بزرگان تئاتر حضور داشتند اجرا شد و در آن بازی کردم. به علت طراوت لهجه و حضور صادقانه در نمایش، توجه تماشاگران جلب شد.

دوران خدمت سربازی شما چطور گذشت؟

پس از گذشت نوجوانی، وارد خدمت سربازی شدم. در پادگان به جای مرخصی گرفتن، گروه نمایش تشکیل دادم. ابتدا در گردان، سپس در پادگان و در سطح کشور شناخته شدم و مسئول تئاتر نظامیان شدم. نمایش های آموزشی و متنوعی اجرا کردم و حتی در کرمان، پس از غروب، از مسئولان خواهش می کردم بوق را در میدان بزنند تا سربازها جمع شوند و آنها با پاهای شسته دمپایی به با برای تماشای نمایش جمع می شدند. من مجبور بودم به خاطر استقبال آنها نمایش ها را مدام عوض کنم تا مخاطب خسته نشود. خانواده های افسران هم به جمع تماشاگران اضافه شدند و نمایش های بیشتری نوشتم.

در طول دو سال عید نوروز، به مرخصی نرفتم و من پرکارترین فرد پادگان بودم و نمایش های گوناگون تمرین و اجرا می کردم. تمام کارها بر عهده خودم بود: نویسندگی، کارگردانی، بازی و طراحی صحنه. نمایش هایم بانمک و مردمی بود و گاهی درباره ی خانواده های نظامی یا یک سرباز فراری قصه هایی مرتبط اجرا می کردم که مخاطب را با خود همراه می کردند.

بعد از اتمام خدمت سربازی، چه مسیر جدیدی را در پیش گرفتید؟

پس از اتمام سربازی، به اصفهان برگشتم و وارد کار ساختمان شدم. در آن سال ها، شاهین شهر تازه درحال ساخت بود و مرحوم اخوی جزء نخستین کسانی بود که شرکتهای ساختمانی راه اندازی کردند. من مسئول ساخت تعداد زیادی ساختمان بودم و مسئولیت دو ردیف ساختمان کاملا با من بود. حتی برای آخرین امضاهای کارگران که حقوقشان را می گرفتند، سریعاً به اصفهان می آمدم و می رفتم کاخ جوانان برای تماشای نمایش.

بااین حال، علاقه ام به نمایش بازهم ادامه داشت و از دل پروژه های ساختمانی هم برای تمرین نمایش استفاده می کردم.

پس از انقلاب، در شرایطی که نمایش هنوز مورد پذیرش عمومی نبود، نمایش های خانگی را آغاز کردم. فامیل و خانواده در هر مناسبتی جمع می شدند و من زیر چادرهایی در حیاط نمایش اجرا می کردم. این کار کم کم جریان جدیدی را شکل داد و من جزو نخستین کسانی بودم که پس از انقلاب این مسیر را ادامه دادم.

جالب است که پیش از گرفتن دیپلم، مدت کوتاهی در مدرسه علمیه درس خواندم و از یک عالی جناب بزرگ مذهبی اجازه گرفتم یک نمایش مذهبی بانمک در مسجد اجرا کنم. او ابتدا تصور نمی کرد چنین کاری ممکن باشد و اظهار داشت: تئاتر اصلاً؟! اما من با اصرار موفق شدم تئاتری را در مدرسه آسید ممد جعفر تهران اجرا کنم. این تجربه سبب شد تصمیم بگیرم تئاتر را بصورت حرفه ای دنبال کنم.

در ادامه، فعالیت حرفه ای من در دانشگاه و گروههای اجتماعی شکل گرفت. در کاخ جوانان چند نمایش اجرا کردم، اما تنها بازیگر بودم و دغدغه ام این شد که فعالیت حرفه ای تری داشته باشم. یکی از اولین کارهای حرفه ای، اجرای نمایش جانشین نوشته غلامحسین ساعدی در دانشگاه اصفهان بود که با بازیگران برجسته آن دوره و با استقبال زیادی رو به رو شد.

سپس در جهاد دانشگاهی، نزدیک نگهبانی دانشگاه، با جهانبخش سلطانی نمایش های گوناگونی کار کردیم، همچون صف روغن که به مشکلات معیشتی آن سال ها می پرداخت. در آن زمان، اطلاع رسانی محدود بود و خبرگزاری ها و رسانه ها محدود بودند. تنها مدیر روابط عمومی ما، آقای عباس فلاح، با یک دوربین ساده تمام امور رسانه ای نمایش ها را انجام می داد و موفق شد جمعیت زیادی را به سالن جذب نماید.

نمایش دیگری که اجرا کردم حسن آشپز در عراق بود؛ یکی از اولین کمدی های بعد از انقلاب. هم زمان با آغاز جنگ اجرا شد و داستان پیرمرد آشپز اصفهانی که به جبهه می رفت و در نهایت شهید می شد را روایت می کرد. موسیقی نی استاد کسایی و لحن کمدی سبب شد نمایش با استقبال زیادی رو به رو شود.

در ادامه، اجراهای اجتماعی گوناگونی داشتم، همچون اجرای مجدد صف روغن این دفعه در سالن هلال احمر اصفهان. در دانشگاه ها و حتی در ملک شهر، با بازسازی فضاهایی که برای نمایش طراحی نشده بودند، اجراها اجرا شد. بعدها با راه اندازی تئاتر حافظ در سینما حافظ، تئاتر اصفهان وارد مرحله حرفه ای شد و نمایش های گوناگون با سانس های متوالی اجرا شدند.

شما بعنوان یک هنرمند، چطور در زمینه فیلم سازی و تئاتر فعالیت داشتید؟

فعالیت من در فیلم سازی قبل از تأسیس رسمی تئاتر اصفهان شروع شد. در ۱۳۶۰ مبادرت به تأسیس دفتر فیلم کردم و در ۱۳۶۲ پروانه تأسیس اصفهان فیلم به شماره ۴۰۲ را دریافت کردم. از همان زمان، نام اصفهان فیلم بر دفتر و مجموعه کارهای فرهنگی من گذاشته شد. این دفتر ابتدا سه اتاق داشت و بعدها به ۱۹ اتاق گسترش یافت و شامل تمام شاخه های فرهنگی بود؛ سینما، تلویزیون، چاپ، نشر، عکاسی و تولیدات فرهنگی.

در آن دوره خیلی از اساتید و پیشکسوتان که بعد از انقلاب تصور می کردند دیگر فعالیت نخواهند کرد، به دعوت من به میدان آمدند؛ همچون مرحوم اکبر کربلایی، هوشنگ حریرچیان، مرحوم سعادت نوری، محبی، سعید محقق، شهریار دخانی، ابراهیم شمس، استاد فاضل اجبوری، و خیلی از عزیزان دیگر. دفتر ما امکانات محدودی داشت، فقط یک رستوران کوچک و چند صندلی و تمام کارها بصورت بخش خصوصی و بدون هیچ کمک مالی انجام می شد. دوستان و همکاران با توانایی و علاقه شخصی خودکار می کردند و من از همان زمان آغاز به تولید و مدیریت نمایش ها و کارهای گوناگون فرهنگی کردم و مسیر تئاتر و سینما را بصورت حرفه ای و مستقل ادامه دادم.

در چه زمینه های دیگری فعالیت داشتید و نمایش های شما چه تاثیری بر جامعه داشت؟

من تئاترهای مناسبتی زیادی کار کردم، در رابطه با جنگ، حسن آشپز را کار کردم، در رابطه با بی سوادی کلاس استثنایی، در رابطه با ازدواج آخرش که چه؟ در رابطه با زندگی و سبک زندگی ول وله، در رابطه با تضاد بین نسل ها مرد رند، در رابطه با خیانت تسویه حساب و تب در مطب را اجرا کردم که دانشگاه اصفهان از من دعوت کرد.

ابتدا دکترها معترض بودند، اما بعد در یکی از سالن های بزرگ دانشگاه اجرا گذاشتم و آخرسر دکترها نشستند و کار را تماشا کردند و همگی گفتند: نه یعنی با ما شوخی نکرده، حرف بدی نمی زند. پیام نمایش این بود که دکتر نباید تاجر باشد، بعضی پزشکان غیرتخصصی نباید تخصصی کار کنند.

نمایش را بعدها به هلال احمر بردم و از حضور مرحوم ارحام صدر هم بهره بردیم و بنا گذاشتیم برای انجمن مددکاری امام زمان که یک خیریه شناخته شده در جهان است و دفاتر خارج از کشور هم دارد. روزهای اول، بعضی ها غیبت می کردند و می گفتند: تئاتر چه کار دارد با کار خیر؟ اما ما با همان نمایش، خیریه را به مردم شناساندیم و خودشان هم نتیجه اش را دیدند. وقتی من بعنوان عضو هیأت مدیره رفتم صورت وضعیت و درآمد را تقدیمشان کنم، آقایان گفتند: پشت سر شما غیبت کرده بودیم، ولی اکنون اعتراف می نماییم که از روزی که شما آمدید، نذورات ما ۱۰ برابر شد.

تجربه شما از کارهای تئاتری خارج از ایران چطور بود؟

من در یک سفر که به فرانسه داشتم، مجذوب تئاتر آن جا و فضای سالن های نمایش آنها شدم. بسیار دیوانه کننده بود؛ هر شب خیابان به خیابان تئاتر درحال اجرا بود. یکی از آقایان مسئول در پاریس که یک روز ظهر مهمانش بودم، برایم چلوکباب ایرانی آورد و پرسید: چی از ما می خواهی؟

گفتم: من را یاد دربار هارون الرشید انداختید، من از شما چیزی بخواهم؟ من از اصفهان آمده ام، شما باید از من چیزی بخواهید.

دیدم چه جوری می توانم به قول خودمان یقه ش را بچسبم، گفتم: «دو تا بلیت تئاتر.» او با خنده اظهار داشت: «دو تا بلیت تئاتر؟» من فکر کردم کل برج ایفل را از من می خواهی! بعد زنگ زد به منشی اش و گفتند: بلیت نیست، تا یک سال باید صبر کرد. اظهار داشت: تلفن وصل کن، خودم بگویم. خودش هم کمی سوال پرسید و کمی پریشان شد. گفتم: چند ساله شما اینجایی؟ پاسخ داد: هفت سال، دو سال در فلان کشور، دو سال در فلان جا و سه سال هم اینجا.

گفتم: نمی دانی ارج وقرب نمایش اینجا چقدر است؟

حالا اگر من ندانم اشکالی ندارد، اما شما؟ سپس یک نفر را فرستادند، یک آدم که مترجم باشد، و راننده شد.

مترجم، یک خانم جوان، خوش رو و خوش آمدگو به من اظهار داشت: «برای چی می دوی؟»

گفتم: «می خواهم تئاتر را ببینم.»

گفت: «نمی شود، باید یک سال صبر کنی.»

گفتم: «نه، من باید ببینم.» گفتم: «من تئاتری هستم، کارت دارم.»

یک کارتی من داشتم، بمحض این که انقلاب شد، به من داده بودند؛ پشت آن به انگلیسی نوشته شده بود: «من بازیگر تئاتر هستم.»

دختر جوان تا دید، اظهار داشت: «واااای، بادی گاردهایت کجا هستند؟ چه طور بدون یک محافظ آمدی؟»

گفت: «بیا برویم.»

او مرا برد در دفتر آفیش و مدیر آن تئاتر، یک دختر جوان، جلوی من نشست و پرسید: «چطور شما را فرستادند اینجا با این پیشینه که دارید؟»

و تعریف کرد برای من که: آقا، یک کارت به ما داده اند، کارت مالی ماهانه است، هر چی ما بخواهیم در اختیارمان هست. کمپانی ماشین، ماشین می زند، به ما می گویند: «شما چند نفر در این تئاتر هستید؟» می گوییم: ۳۶ نفر، می گویند: ما این تعداد را به شما هدیه می نماییم که در پارکینگ ماشین های ما را بگذارید تا همه ببینند، اهالی تئاتر از ماشین های ما استفاده می نمایند.

بعد می گوییم ما نمی خواهیم، در پارکینگ ما جا نمی گردد. این ماشین بزرگ است، ماهانه یک هزینه می دهند که طرف ماشین این کمپانی را سوار شود.

با کارتی که من دارم، می توانم بروم، بطورمثال ۲۵۰ شامپو بردارم، کسی چیزی نمی گوید و هزینه نمی دهیم، چون برای من آزاد است، اما من دو تا بیشتر نمی خواهم. اگر ۵۰ دست لباس بخواهم بردارم، مشکلی نیست، اشکال ندارد؛ ما این چنین حمایت می شویم. با این اوصاف، یک هنرمند دیگر دغدغه ای ندارد، چون از هر لحاظ تامین است و مشکل مالی ندارد، اما ما هیچ حمایتی نمی شویم وحق اصفهان این نیست؛ ما حتی از نظر سالن تئاتر هم مشکل داریم. اصفهان هنوز یک سالن استاندارد و با کیفیت ندارد، هیچ حمایتی از تئاتر و بازیگران نمی گردد. اداره ارشاد فقط می تواند مجوز بدهد و متولی اصلی شهرداری است و آن باید حمایت اصلی را بکند.

از تجربه اجراهای خود در سالن های سینما به جای آمفی تئاترهای مدرن بگویید؟

یک شب اجرای یکی از نمایش هایم بود و یکی از دوستان دانشگاه زنگ زد و گفت، امشب تعدادی میهمان خارجی می آیند، نزدیک به ۴۷ نفر.

من گفتم جا ندارم، گفتند میهمان خارجی هستند. گفتم، یک کاری بکنید. رفتیم تعدادی صندلی خریداری کردیم و بعد ردیف لژمان رو گفتیم که بروند روی صندلی های معمولی بنشینند و اینها آمدند و ردیف های اول نشستند. من رفتم یک دیکشنری تهیه کردم و از روی آن چند کلمه خوشامدگویی انگلیسی یاد گرفتم که در آخر نمایش به کار ببرم.

نمایش که به اتمام رسید، رفتم روی صحنه و دیدم در اجرای که انجام دادیم، خارجی ها دارند می خندند. پس از اجرا که به اتمام رسید رفتم روی سن برای همان چهار کلام دست وپاشکسته که به کمک دیکشنری یاد گرفته بودم که مسئول میهمانان خارجی اظهار داشت: زیاد زور نزن، این ها تمام دانش آموخته ادبیات و زبان فارسی هستند و برای رساله شان آمدند و بلدند صحبت کنند. از هر کشوری یک نفر، از کشورهایی مثل هند و روسیه دو نفر بزرگ، اینها آمده بودند.

جالب اینجا بود که اینها پیش خودشان گفته بودند اصفهان، هر کوچه و خیابانش در میدان نقش جهان اجرای تئاتر است، حتما چون این ها ریشه در نمایش داشتند. نمایش ساعت ۱۱ به اتمام رسید و تا ۵ بامداد نگذاشتند من تکان بخورم، سین جیم سوال جواب: چرا در سینما اجرا گذاشتی؟ امکانات عادی چرا؟ این قدر اصفهان ضعیفه؟ چرا پرده سینما و سن مناسب نیست؟ چرا نعره می زنی، مشکل صوتی داری؟ من باید جواب می دادم.

یکی از میهمانان جوان روسی بود، اظهار داشت: پدربزرگ من بازیگر مطرح است، گفت نمایششان از ما بهتر، اما یک همچین وضعیت اسف بار از این شهر باورکردنی نیست و بعید است. خلاصه ما تا خود بامداد در مورد وضعیت ضعیف سالن های نمایشمان جواب دادیم.

از نظر شما، چرا تئاتر و فرهنگ در اصفهان و به طورکلی در ایران با مشکلاتی مواجه است؟

ما در حوزه هنر تئاتر و نمایش کمبودهای زیادی داریم شهر اصفهان که پایتخت تئاتر ایران است هنوز یک سالن تئاتر بر اساس استانداردهای روز دنیا ندارد. بازیگران ما چه نسل قبل و چه نسل جوان هنوز هیچ حمایتی نمی شوند؛ یعنی در واقع تئاتر به آن جایگاه شایسته و بایسته که حق دارد، هنوز نرسیده، شاید همین ها سبب شده که ما از نظر فرهنگی عقب ماندگی داریم. ترافیک خوب نداریم، اگر بطورمثال در فروشگاه یمان و شرایط اقتصادی و اوضاع روزمره مان ظلم می شود، شاید وظیفه ما هست و ما باید بوسیله تئاتر جامعه مان را فرهنگ سازی نماییم و به صورتی رهنمود برسیم.

به عنوان یک هنرمند پیشکسوت و باسابقه در زمینه تئاتر، در نهایت چه چیزی را بالاتر از هر چیز در این راه مهم می دانید؟

تئاتر نه فقط اجرا است، بلکه زندگی است، شور است، صحنه ای که هر روز می توان در آن با جان ودل حضور داشت و جهانی دیگر را خلق کرد. در این دفتر کوچک پر از خاطره، هر عکس، هر یادداشت و هر لبخند، گواهی است بر زندگی ای که با تئاتر و عشق رقم خورده است.

چه مکان هایی به شما در علاقه مندی بیشتر به سینما کمک کرد و چه چیزهایی آموختید؟

به محض این که بزرگ تر شدم، به کتابخانه پارک شهر تهران پیوستم و آغاز به تماشای فیلمهای بزرگ ۱۶ میلی متری و ۳۵ میلی متری کردم. این فیلم ها از گوشه وکنار جهان به ایران می آمدند و بیش از همه نمایش هایی که در کتابخانه برگزار می شد، مرا جذب می کرد. هفتگی فیلم هایی همچون نمایش های جهانی هاملت و هتل لوک به نمایش در می آمدند. من و سایر دوست داران در این جلسات می نشستیم و در مورد نحوه ساخت و اجرای این فیلم ها بحث می کردیم. این تجربیات از بزرگ ترها و استادان سینما و تئاتر برای من بسیار پرارزش بود. حضور در این جلسات سبب شد که یاد بگیرم چطور یک فیلم را تحلیل کنم و از هنرهای مختلف سینما بهره ببرم.

آیا تجربه ای در ساخت فیلم پیش از انقلاب داشتید؟

بله، قبل از انقلاب، چند فیلم ساختیم. یکی از فیلم هایی که خودم در آن بازی می کردم و سرمایه گذاری اش را هم خودم انجام داده بودم، شب گرگ نام داشت که نویسنده اش امین فقیهی بود. این فیلم قشنگی بود و حدود یک ساعت و نیم مدت زمانش بود، اما به علت شرایط انقلاب، زمانیکه فیلم آماده شد، دیگر اوضاع به هم ریخته بود و شرایط برای اکران فیلم مساعد نبود، اما در کنار این فیلم، با مرحوم فضل الله مینائیان و دوستان دیگر، چند فیلم دیگر هم کار کردیم. این فیلم ها به طور عمده سیاه وسفید بودند و در سبک هایی همچون ترافیک و خدا مرگت بده ساخته شدند. من در بعضی از فیلمهای تلویزیونی اصفهان بازی کردم و کم کم به شکل جدی تر وارد دنیای سینما و تئاتر شدم.

بعد از انقلاب چه کارهایی در حوزه سینما و تئاتر داشتید؟

بعد از انقلاب، در سینما چند فیلم دیگر بازی کردم. همچون جنگجوی پیروز و سلام سرزمین من که کارگردان سلام سرزمین من اکبر خامین بود. در این دوره با محمد میاندار هم در فیلم عشق من شرمنده همکاری داشتم که فیلمی جنگی بود و به وقایع جنگ ایران و عراق می پرداخت. این فیلم هم به خوبی ساخته شد و در نسخه سینمایی آن، موفقیت هایی کسب شد. همانطور که در قسمت های قبلی ذکر کردم من در سال ۶۲ شرکتی به نام اصفهان فیلم تأسیس کردم که به یکی از مراکز معتبر در سینمای اصفهان تبدیل شد. از همان اول با حضور بزرگان تئاتر و سینما، این شرکت به سرعت رشد کرد. نخستین پروژه ام در این شرکت، فیلم سینمایی هوای تازه بود که کارگردان آن تورج منصوری بود و بازیگران برجسته ای همچون محمدرضا شریفی و سرور رجایی در آن حضور داشتند.

درباره فیلم هوای تازه بیشتر توضیح دهید.

هوای تازه فیلمی بود که با حضور اساتید بزرگ سینما ساخته شد. موسیقی فیلم را استاد خمسه از اساتید معروف ایران در ارکستر روسیه بودند ساختند. این فیلم از نظر فنی و هنری اثر خوبی بود و موردتوجه قرار گرفت، اما متاسفانه در بازار سینما آن طور که باید موفق نبود. در آن زمان فیلم هایی مانند اجاره نشین ها و دبیرستان درحال اکران بودند که بسیار پرفروش شدند. فیلم ما به علت این رقابتها نتوانست موفقیت مالی زیادی کسب کند، اما از نظر کیفیت هنری، برای ما خیلی پرارزش بود و بازهم به آن افتخار می نماییم.

پس از این فیلمها، شما چه تصمیمی گرفتید؟

بعد از تجربه های سینمایی که داشتم و مشاهده شرایط بازار، به این نتیجه رسیدم که سینما بخصوص در آن دوران برای من مناسب نمی باشد. سینمای آن زمان به قدری متاثر از شرایط سیاسی و اقتصادی بود که مسیرش چندان با علاقه مندی های من هم خوانی نداشت. به این علت تصمیم گرفتم که بیشتر به تئاتر و اجراهای صحنه ای بپردازم و در این مورد فعال تر باشم.

چه نوع کارهایی در تئاتر انجام دادید؟

در تئاتر، هدف من همیشه این بود که از هنر خود به نفع جامعه استفاده کنم. خیلی از اجراهایم را برای دفاع از مراکز خیریه، ایتام و بیماران خاص انجام دادم. حدود ۴۰ سال است که این کار را بصورت مستمر ادامه داده ام و هر کاری که می کردم، هدفم کمک به دیگران بود. در این راه، تئاتر برای من ابزاری بود تا در کنار هنر، به جامعه هم خدمت کنم.

آیا در سینما و تلویزیون پیشنهادهای بیشتری داشتید؟ چرا هیچگاه آنها را نپذیرفتید؟

بله، در سینما و تلویزیون پیشنهادهای زیادی داشتم، اما همیشه احساس می کردم که سینما و تلویزیون برای من به اندازه تئاتر جذاب و مناسب نمی باشد. بیشتر مشتاق تئاتر و اجراهای صحنه ای بودم. در سینما و تلویزیون، با وجود این که پیشنهادهای خوبی داشتم و سریال های تلویزیونی زیادی کارکردم ازجمله ماجراهای آقای دلسوز مجموعه گرفتار یک و دو، مجموعه تاریخی هشت بهشت به کارگردانی مرحوم اکبر خواجویی، دخالتی و غفلت به کارگردان پرویز حسن پور، آتش دل و مجموعه قصه شب یلدا به کارگردانی فریال بهزاد، تفنگ سرپر امرالله احمدجو، یکی بود یکی نبود مجید روضاتی، خانه شش در و دل خوش سیری چند به کارگردانی مجید جوانمرد، پیک راستان اکبر خواجویی، پشت کوه های بلند امرالله احمدجو و خاتون مرتضی آتش زمزم که تمام این مجموعه های تلویزیونی از شبکه های مختلف صداوسیما پخش می شد و پر بازدید بود، اما هیچگاه نتوانستم آنها را بپذیرم، چون بیشتر دلم می خواست که کارهایی در تئاتر انجام دهم که تاثیر بیشتری در جامعه داشته باشد.

نظرتان در مورد هنرمندان و نقش مطبوعات در دفاع از آنها چیست؟

من معتقدم هنرمندان باید بیشتر در مرکز توجه قرار گیرند. به ویژه هنرمندانی که کمتر دیده می شوند و فعالیت هایشان کمتر شناخته شده است. مطبوعات می توانند نقش بزرگی در معرفی این هنرمندان داشته باشند. اگر مطبوعات هر هفته گزارشی از این هنرمندان منتشر کنند، نه فقط به اعتبار خودشان افزوده می شود، بلکه هنرمندان گمنام هم موردتوجه قرار می گیرند و این امر می تواند به رشد هنر کمک نماید.

جمع بندی شما از تجربیات سینمایی و تئاتری خود چیست؟

تجربیات من در سینما و تئاتر به من آموخت که هنرمندان باید همواره به فکر استفاده از هنر خود برای خدمت به جامعه باشند. باآنکه سینما برای من مسیر متفاوتی بود، اما در تئاتر توانستم بیشتر تأثیر بگذارم و از این راه به اهدافم نزدیک تر شوم. بالاخره، معتقدم که هنر می تواند برای بهبود جامعه و دفاع از افراد نیازمند مفید باشد و این چیزی است که در طول سال ها تلاش کردم به آن برسم.

چه شد که مسیر شما از تمرکز بر تئاتر و صحنه، بسمت کارهای خیرخواهانه تغییر کرد؟

من عمری روی صحنه نفس کشیدم؛ با نور، با پرده، با نقش و نمایش بزرگ شدم. تئاتر برایم خانه بود، زندگی بود، اما حقیقت این است که من از همان بدو ورود به دنیای تئاتر هم فقط به صحنه و شهرت و نقش فکر نمی کردم؛ از همان روزهای اول، دغدغه مردم را در دل داشتم. برای من تئاتر فقط یک هنر نبود، یک وسیله بود برای رساندن صدا، برای کنار مردم بودن، برای همدلی.

در همان سال ها تئاترهای مناسبتی بسیاری در راه خیر اجرا کردم؛ نمایش هایی که فقط برای فروش بلیت روی صحنه نمی رفتند، بلکه برای مساعدت با انسان هایی بود که درگیر درد و رنج بودند. با خیریه ها، بنیادها و بیمارستان های مختلف همکاری داشتم؛ از انجمن دیابت گرفته تا بیماران دیالیزی و بیماران هموفیلی. اجراهای گوناگونی برگزار می کردم و گاهی هزینه چند شب نمایش را بی هیچ تردیدی به این مجموعه ها اهدا می کردم، چون باور داشتم هنر اگر در خدمت انسان نباشد، ارزش حقیقی اش را از دست می دهد، اما یک جایی از راه، یک چیزی در دلم آرام نگرفت. دیدم بیرون از سالن های شیک و روشن تئاتر، در کوچه ها، در خانه های کوچک و خاموش، در گوشه های شهر، آدم هایی هستند که قصه هایشان از هر نمایشنامه ای حقیقی تر، دردناک تر و عمیق تر است. آن جا بود که فهمیدم صحنه من فقط تخته چوب و نورافکن نیست؛ صحنه ام شد زندگیِ مردم.

کم کم مسیرم پررنگ تر و جدی تر شد؛ البته نه این که از هنر جدا شوم، نه… من هیچ گاه از هنر جدا نشدم. فقط هنر را برداشتم و بردم وسط درد، وسط احتیاج، وسط انسان هایی که دیده نمی شدند.

از همان روزها هرجا اسم کمک بود، هرجا اسم دستگیری، انسانیت، همدلی و التیام دردها بود، خودم را موظف می دانستم که پیش قدم باشم؛ از کمک به بیماران و خانواده های نیازمند گرفته تا همراهی برای آزادی زندانیان و دفاع از آنهایی که هیچ کس صدایشان را نمی شنید.

انگار خدا یک نقش تازه به من داده بود؛ نقشی که پرده نداشت، نورافکن نداشت، تشویق نداشت، اما از هر نمایشی حقیقی تر بود؛ نقشی در دل زندگی، برای مردم. این بود مسیر زندگی من از بدو تولد تا حال که مسیر پرچالشی را از سر گذراندم.

شما در سالیان اخیر در حوزه های مختلف خیریه همچون آزادی زندانیان، کمک به ایتام و دفاع از بیماران فعالیت نموده اید. کدام یک از این کارها برای شما اهمیت بیشتری دارد؟

همه این کارها برای من به یک اندازه مهم و حیاتی هستند، اما به طور دقیقتر، دفاع از بیماران خاص همیشه جایگاه ویژه ای در قلب من داشته است. زمانیکه می بینم کسی به علت وضعیت مالی یا کمبود امکانات درمانی، از دریافت درمان لازم محروم است، احساس می کنم که باید دست یاری دراز کنم. همچنین در حوزه آزادی زندانیان، بخصوص آنهایی که در اثر مشکلات اقتصادی یا اجتماعی به اشتباه در زندان هستند، تلاش نموده ام که با کمک های مادی و معنوی، زندگی آنها را تغییر دهم. این اقدامات تنها یک حرکت انسان دوستانه نیست، بلکه یک سعی برای بازگرداندن امید به زندگی افراد است.

شما همیشه در کارهای خیریه مشارکت پررنگ دارید و هیچگاه به دنبال تبلیغات نبوده اید. چه طور می توانید به دیگران سفارش کنید که در زمینه خیریه و نیکوکاری فعال شوند؟

من همیشه بر این باور بوده ام که کمک به دیگران باید با نیت خالص و بدون هیچ گونه چشم داشتی باشد. وقتی کمکی می کنید، هیچگاه نباید انتظار تشویق یا جلب توجه از دیگران داشته باشید. نیکوکاری به مفهوم حقیقی یعنی بدون هیچ گونه منتی، دست یاری را به آنهایی که نیاز دارند دراز کنید. سفارش ام به دیگران این است که به جای انتظار برای تغییرات بزرگ، از کارهای کوچک آغاز کنند. همه ما می توانیم با کمک های کوچک خود، دنیای اطرافمان را به مکانی بهتر تبدیل نماییم. اگر همگی با نیت خیر در این راه گام برداریم، جامعه ای پر از محبت و انسانیت خواهیم داشت.

شما معتقدید که هنر و انسانیت باید در کنار هم قرار گیرند. چطور این دو در کارهای شما در زمینه خیریه به هم پیوسته اند؟

هنر همیشه در زندگی من بعنوان یک ابزار برای بیان احساسات، تجربیات و دغدغه ها بوده است. اما من همیشه باور داشتم که هنر تنها در صورتی می تواند تاثیر گذار باشد که با انسانیت همراه باشد. در زمینه خیریه هم، هنر به من این امکان را می دهد که از ظرفیتهای خود برای جلب توجه جامعه به مسایل انسانی استفاده کنم. بعنوان مثال، زمانیکه در یک نمایش یا فیلم، موضوعی اجتماعی مطرح می شود، می توان از آن بعنوان یک نقطه آغاز برای بحث و گفتگو در مورد مشکلات حقیقی استفاده کرد، بدین سبب هنر بعنوان یک زبان جهانی می تواند به تغییر نگرش ها و دیدگاه های افراد نسبت به نیازمندان و لطمه دیدگان کمک نماید.

در شرایط اقتصادی و اجتماعی فعلی که خیلی از افراد با مشکلات مالی رو به رو هستند، چه پیامی برای آنهایی که قصد دارند در امور خیریه مشارکت کنند، دارید؟

در چنین شرایطی که خیلی از افراد خود درگیر مشکلات اقتصادی هستند، گاهی امکان دارد کمک های مالی سخت به نظر برسد، اما واقعیت این است که نیکوکاری فقط در قالب پول نیست. شما می توانید با وقت و انرژی خود به دیگران کمک کنید، حتی با یک لبخند، یک کلمه محبت آمیز یا یک اقدام کوچک. از سوی دیگر، اگر قادر به کمک مالی هستید، حتما در حد توان خود، این کار را انجام دهید، چونکه حتی یک کمک کوچک می تواند تغییر بزرگی در زندگی کسی بوجود آورد. بالاخره، کمک های حقیقی زمانی به دست می آید که انسان ها از دل و جان برای دیگری تلاش کنند و این ارزش بزرگ ترین هدیه ای است که می توانیم به جامعه خود بدهیم.

به عنوان فردی که در زمینه خیریه و نیکوکاری فعال بوده اید، چه چیزی موجب می شود که شما بازهم ادامه دهید؟

مهم ترین انگیزه برای من، دیدن تغییرات مثبتچ زندگی دیگران است. زمانیکه می بینم یک بیمار به درمان دست یافته یا یک خانواده زندانی بعد از سال ها آزادی را تجربه می کند، این لحظات برای من معنای حقیقی زندگی را دارند. این احساس که توانسته ام به زندگی کسی تغییری مثبت بدهم، بهترین پاداش من است. به همین دلیل، هیچگاه از ادامه این مسیر خسته نمی شوم و هر روز با انگیزه بیشتری به این کارها ادامه می دهم.

به طور خلاصه خودش هم کمی سوال پرسید و کمی پریشان شد. پاسخ داد: هفت سال، دو سال در فلان کشور، دو سال در فلان جا و سه سال هم اینجا. بمحض اینکه بزرگ تر شدم، به کتابخانه پارک شهر تهران پیوستم و شروع به تماشای فیلمهای بزرگ ۱۶ میلی متری و ۳۵ میلی متری کردم.

منبع:

0.0 / 5
5
1404/10/03
10:22:52
تگهای خبر: آموزش , استاندارد , بازار , جشنواره
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
X

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۹ بعلاوه ۲
جاویدانی