توسط نشر افق؛

زنی که از حال رفت به کتابفروشی ها آمد

زنی که از حال رفت به کتابفروشی ها آمد

جاویدانی: کتاب زنی که از حال رفت و سه داستان دیگر نوشته حنیف قریشی با ترجمه پژمان طهرانیان توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شد.



به گزارش جاویدانی به نقل از مهر، کتاب «زنی که از حال رفت و سه داستان دیگر» نوشته حنیف قریشی بتازگی با ترجمه پژمان طهرانیان توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب شصت وپنجمین مجموعه داستان از مجموعه «ادبیات امروز» است که این ناشر چاپ می کند و انتشار آن در ایران با رعایت حق کپی رایت انجام شده است.
حنیف قریشی نویسنده پاکستانی بریتانیایی است که قبل تر رمان «نزدیکی» از او با ترجمه نیکی کریمی توسط نشر چشمه انتشار یافته است. او متولد سال ۱۹۵۴ است و به عنوان فیلمنامه نویس و کارگردان شهرت دارد. وی در یک خانواده هندی تبار در لندن متولد شد که ثروت زیادی داشت و کار خودرا با فیلمنامه نویسی آغاز کرد. راه یافتن فیلم «رخت شوخانه زیبای من» به رقابت های اسکار، توانست در تئاتر و سینما و بعد از آن در ادبیات، توجه مخاطبان و منتقدان را به آثارش قریشی جلب نماید. این نویسنده نشان شوالیه هنر و ادبیات فرانسه و مدال امپراتوری بریتانیا را و همین طور در سال ۲۰۱۰ جایزه پِن پینتر را در کارنامه خود ثبت نمود.
کتاب «زنی که از حال رفت و سه داستان دیگر»، ۴ داستان از حنیف قریشی را شامل می شود که عناوین شان بدین سان است: «زنی که از حال رفت»، «آقای میلیونر به مهمانی شام می آید»، «ناکجا» و «پرواز شماره ۴۲۳». «زنی که از حال رفت» داستان روابط آدم ها از گذشته تا حالا آن هاست و زمان که عنصر مهمی در تغییر شکل مناسبات آدم هاست که روند تازه ای پیدا می کند و اندوه جدیدی به ردِ تلخ خاطرات آنها اضافه می کند. «آقای میلیونر به مهمانی شام می آید» داستانی درباره ی تقابل تاریخی پول در مقابل عشق است که می تواند لایه های پنهانی آدم ها را واکاود و آنها را به آزمون و انتخاب بکشاند. «ناکجا» قصه بحران مهاجرت که پدیده قرن جدید است و «پرواز شماره ۴۲۳» هم داستانی آخرالزمانی است که تعلیق را به هواپیمایی معلق در آسمان می برد و شخصیت هایش در چند قدمی مرگ، روی صندلی های هواپیمایی درحال سقوط نقش آفرینی می کنند.
در قسمتی از داستان «ناکجا» از این کتاب می خوانیم:
درست دوماه پیش از اون ماجراها بود که بمبارون شهرمون آغاز شد و ما بالاخره با حقیقت روبرو شدیم. فهمیدیم که زندگیمون، اون طوری که قبلا می شناختیم، دیگه برای همیشه تموم شده _ باید جمع می کردیم می رفتیم. لباس هام رو با هرچقدر پول که دم دستم بود جمع کردم. بعد وایستادم خیره شدم به هیچ. رفقام منتظرم بودن، اما یه چیزی بود که نمی ذاشت باهاشون برم.
کتاب هام. شاید به نظرتون عجیب بیاد، اما حتی اون موقع هم دغدغه اصلیم کتاب هام بود. هیچی اندازه جاکن شدن فرصت خوندن به آدم نمی ده؛ کافکا، بکت، هگل، نیچه، مونتنی. از پدرم بهم رسیده بودن. ذهنم، گنجینه م، تنها ثروت و داراییم تو زندگی اون ها بودن.
تا این که وقت فرار شد. همه چی داشت فرو می ریخت که دویدم رفتم پشت مغازه م، که کتابخونه و کتابفروشیم هم بود. هرچی می تونستم با خودم ببرم کشیدن بیرون. ساکم و کیف دستی هام و جیب هام رو پر از کتاب کردم.
تو شهر جدید، من و هاجی دیدیم هردو تو یه خونه مشغول کار شده یم. بِین اغلب زن ها رو استخدام می کرد، اما واسه بعضی کارها به مردها هم احتیاج داشت. اولش زیاد توجهم به هاجی جلب نشد. به نظر ساکت و سربه زیر می اومد و اون قدر هم عاقل بود که خودش رو از دردسر دور نگه می داشت. هیچ کدوممون زیاد حرف نمی زدیم. اون جمع ارواح همه تو شوک بودن. دهن هامون بسته بودن.
این کتاب با ۱۰۴ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۷۰ هزار تومان انتشار یافته است.

1401/11/24
11:53:39
0.0 / 5
318
تگهای خبر: بازار , زندگی , فروش , كتاب
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۴ بعلاوه ۳
جاویدانی