مرور خاطرات یك نژادپرست، ۱

اعترافات گلدا مایر بین همه راست و دروغ هایش

اعترافات گلدا مایر بین همه راست و دروغ هایش

جاویدانی: هیچگاه به این که قوم یهود، قوم برگزیده خداوند است، اعتقاد نداشتم، هنوز هم معتقدم منطقی نیست که بپذیریم خداوند قوم یهود را برگزیده؛ بلکه این یهود است که به عنوان نخستین قوم، خداوند را برگزید.



خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: گلدا مایر وزیر کار، وزیر امور خارجه و نخست وزیر اسرائیلی ها، متولد روسیه قدیم (اوکراین) بود که بعد از تابعیت روسی، به تابعیت آمریکا درآمد و سپس با مهاجرت به فلسطینی که درحال اشغال بود، تبدیل به یک اسرائیلی شد. همین تعویض تابعیت و ملیت، نشان بارزی از صهیونیست بودن این زن سنگدل و جنایتکار است که دستش مانند دیگر همکاران صهیونیستش در اعمال غیرانسانی و وحشیانه زیادی خون آلود است. با اینحال وقتی زندگینامه او را می خوانیم، تصویر یک بانوی زجردیده، مهربان و انسان دوست را می بینیم که هرچه به او و هم فکران صهیونیستش بدی شد، آنها جز با خوبی و عدالت پاسخ ندادند.
کتاب «زندگی من» شامل زندگینامه گلدا مایر، مدتی پیش با ترجمه مختار مجاهد توسط انتشارات مؤسسه مطبوعاتی ایران منتشر گردید و به دست مخاطبان ایرانی رسید. این کتاب ترکیبی از واقعیت ها و دروغ های عجیب و غریبی است که مایر طی سالهای مختلف نوشته و پرورده است. همین ساختار تلفیقی هم موجب فریب خیلی از مخاطبان غربی کتاب شد و باور کردند اسرائیلی ها برای ساخت یک وطن یهودی، چه تلاش ها و مرارت های شرافت مندانه ای که متحمل نشدند! مایر متولد سال ۱۸۹۸ است و ۱۹۷۸ از دنیا رفت.
گلدا مایر هم مانند دیگر رفقای صهیونیست خود معتقد بود یهودی بودن، فقط انجام برخی مناسک و رسوم خاص دینی نیست. او به دروغ می گوید «به خود می بالم که در سرزمینی زندگی می کنم که مردمانش یاد گرفته اند چگونه در دریایی از نفرت و دشمنی زندگی کنند بدون آن که کینه آنانی که می خواهند سرزمین شان را ویران کنند، به دل بگیرند و بدون آن که رؤیای صلح و دوستی را رها کنند.» بعد از مطالب و پرونده هایی که درباره ی اسرائیل و عقاید صهیونیستی منتشر نموده ایم، این دفعه بنا داریم پرونده کوچکی برای مرور خاطرات مایر و مطالب مندرج در کتابش باز نماییم. اما قبل از شروع قسمت اول این پرونده بد نیست به این نکته بسیار مهم اشاره نماییم که صهیونیست ها نه فقط از سال ۱۹۴۸ که فلسطین را بطور رسمی اشغال کردند، بلکه از نخستین روزهای حیات خود، دو گونه سلاح داشته اند؛ ۱- مظلوم نمایی و ۲- قدرت نمایی که هر دو را در زمان مناسب به کار گرفته و به سبب زمان شناسی برای بهره گیری از این سلاح ها، در خیلی از بزنگاه های تاریخی هم موفق بوده اند. به این ترتیب، اگر گلدا مایر در کتاب «زندگی من» مظلوم نمایی می کند، رونین برگمن در کتاب «تو زودتر بکش» قدرت آدم کشی و خشونت بی حدوحصر اسرائیلی ها را به رخ می کشد. بدین سان دستگاه جنگ نرم اسرائیلی ها به همه نشان میدهد که در عین مظلومیت و محرومیت هایی که یهود [صهیونیستی] متحمل شده، می تواند بسیار بی رحم و قصی القلب هم باشد. پس بهتر است خیلی سر به سرش نگذاریم!
گلدا مایر هم مانند دیگر رفقای صهیونیست خود [استفاده از لفظ رفقا به خاطر عقاید و باورهای کمونیستی مایر و دیگر صهیونیست هاست] معتقد بود یهودی بودن، فقط انجام برخی مناسک و رسوم خاص دینی نیست. این را هم به صراحت در کتابش اعلام می کند. همانطور که گفتیم، کتاب «زندگی من» ترکیبی از راست و دروغ است. یکی از دروغ های این کتاب، در فراز پایانی است که مایر می خواهد بعد از ۶۸۰ صفحه روایت سختی ها و مرارت های زندگی یک یهودی صهیونیست، نتیجه گیری کند. او به دروغ می گوید «به خود می بالم که در سرزمینی زندگی می کنم که مردمانش یاد گرفته اند چگونه در دریایی از نفرت و دشمنی زندگی کنند بدون آن که کینه آنانی که می خواهند سرزمین شان را ویران کنند، به دل بگیرند و بدون آن که رؤیای صلح و دوستی را رها کنند.» (صفحه ۶۷۴)
یکی دیگر از دروغ گویی های صهیونیستی که در این کتاب نمود دارد، فرازی از شروع کتاب در صفحه ۴۰ است که مایر می گوید «سرزمین صهیون از زمانی که دختری خردسال در پیسنک بودم، تا پایان جنگ جهانی اول، بخش مهجور و فراموش شده امپراتوری عثمانی و موسوم به فلسطین بود.»

وقتی زندگینامه خودنوشت گلدا مایر را می خوانیم، گویی درحال مطالعه یک فیلمنامه هالیوودی هستیم. چون ضمن بیان راحت دروغ هایی شاخداری که می بینیم، شاهد تاریخ سازی صهیونیستی هستیم؛ ضمن اینکه چندصفحه در بین باید درسهای گلدا مایر از زندگی را هم بخوانیم که زندگی دشوار است و باید مقابل دشمنانت مقاومت کنی! در غیر این صورت به هدفت نخواهی رسید! که تکرار این جملات برای تلقین این معنا هستند که اسرائیلی ها آن قدر استقامت کردند تا توانستند کشورشان را [از ساکنان کشوری به نام فلسطین] پس بگیرند! یکی از این آموزه های هالیوودی، مربوط به کودکی و نوجوانی مایر است که سختی های زندگی یهودی را با استقامت و آینده روشن گره می زند: «در آن روزها درسهای غیرسیاسی بسیار مهمی یاد گرفتم: این که ایمان و اعتقاد به یک چیز به تنهایی کافی نیست و باید برای به دست آوردن هرچیزی انسان مبارزه کند.» تاریخ سازی همراه این درسهای استقامتی هم با چنین نگاهی به خورد مخاطب داده می شود: «در سال ۱۸۷۸ میلادی نخستین گروه یهودی به سرزمین صهیون بازگشتند و روستای بتاح تکفا یا دروازه امید را بنا نهادند. در سال ۱۸۸۲ میلادی چند گروه کوچک یهودی که خودرا عشاق صهیون می نامیدند از روسیه به این سرزمین بازگشتند.»
تاریخ سازی همراه این درسهای استقامتی هم با چنین نگاهی به خورد مخاطب داده می شود: «در سال ۱۸۷۸ میلادی نخستین گروه یهودی به سرزمین صهیون بازگشتند و روستای بتاح تکفا یا دروازه امید را بنا نهادند. در سال ۱۸۸۲ میلادی چند گروه کوچک یهودی که خودرا عشاق صهیون می نامیدند از روسیه به این سرزمین بازگشتند.» مظلوم نمایی های گدا مایر درباره ی یهودستیزی از همان جملات و صفحات ابتدای کتاب آغاز می شود. او می گوید از ۸ سال اول زندگی اش چیزی به یاد ندارد اما از آن جا که دروغگو کم حافظه می شود، در صفحات بعد خاطراتی از روزگار سه سال ونیمه بودن خود روایت، و خاطرات خوب و خوشی از گردهمایی های خانواده های یهودی در منزلشان تعریف می کند. به هر حال طبق روایت او، ۸ سال اول زندگی اش در روسیه و خانه شان در کی یف گذشته است. او با همان رویکرد هالیوودی که اشاره کردیم، آغاز به تصویر کردن فقر و سختی های کودکی اش برای مخاطب می کند. در همین زمینه، این فراز مربوط به دومین صفحه کتاب است: «بارها در طول زندگی ام، ترس، ناامیدی و آگاهی از متفاوت بودن اعتقادم را احساس کردم و می دانستم برای زنده ماندن باید بسیار کوشش کرد.» همین طور در همین صفحه است که می گوید «در آشپزخانه منزل کوچکمان در کی یف فهمیدم که در هیچ کجای دنیا عدالت و انصاف وجود ندارد.» مظلوم نمای دیگر مایر در این جمله نهفته است که «حتی یک نفر از دوستان و آشنایان که شب های شنبه در منزلمان جمع می شدند از هولوکاست زنده نماندند.»
پدر گلدا مایر مردی به نام موشی اسحاق مابوویچ و مادرش زنی به نام بلوم بوده است. او می گوید خانواده اش، در مجموع خانواده ای مذهبی نبوده و خاطره ای ندارد که از کودکی زیاد به خدا و عبادت او فکر کرده باشد. بدین سبب مایر با وجود همه دروغ هایش، این جا این فایده را برای مخاطب ایرانی یا غربی دارد که بداند یهودی بودن [بهتر است بگوییم صهیونیست بودن] ربطی به باور دین موسی کلیم الله ندارد بلکه یک عقیده نژادی است و البته این تهمت و برچسب دهه هاست به نازی ها و آلمانی های زمان هیتلر چسبانده می شود. به هر حال مایر به خوبی در صفحات ابتدای کتاب، عقاید صهیونیستی خودرا فاش گویی می کند: «هیچ گاه به این که قوم یهود، قوم برگزیده خداوند است، اعتقاد نداشتم، هنوز هم معتقدم منطقی نیست که بپذیریم خداوند قوم یهود را برگزیده؛ بلکه این یهود است که به عنوان نخستین قوم، خداوند را برگزیده و به عنوان نخستین قوم در تاریخ، توانسته است کاری انقلابی انجام دهد و این انتخاب آنان را از اقوام دیگر متمایز و بی بدیل می کند.» (صفحه ۳۰) همین فراز کتاب مخاطب را کمک می نماید تا بداند گلدا مایر یک صهیونیست معنوی نیست بلکه با پیروی از مرام و مسلک تئودور هرتسل، یک صهیونیست سیاسی شمرده می شود.
صهیونیست سیاسیِ کتاب «زندگی من» بین روایت سالهای کودکی و نوجوانی خود، رفت و برگشت هایی دارد و از سرزمینی حرف می زند که ۲ هزار سال پیش، از آن تبعید شده اند. در همین رفت و برگشت هاست که از ممنوعیت سکونت یهودیان در کی یف می گوید و با لحن قصه گوی خود که مخاطب را می فریبد، قصه پدرش را شروع می کند که تبحر خاصی در نجاری داشت و از پینسک به کی یف نقل مکان کرد.
یکی از نکات مهم و البته راست که گلدا مایر ضمن گفتن قصه پدرش، به آن اشاره می کند این است که «یهودیان در آن زمان [پیش از جنگ جهانی اول] به آمریکا سرزمین طلایی می گفتند.» ضمن بیان این واقعیت، اشاره هم می کند که پدرش در سر رؤیای سفر به آمریکا را داشت. بین همین مطالب است که ماجرای پدربزرگش (پدر مادرش) را هم در ارتش روسیه تعریف می کند که مقابل فشار برای تغییر دینش از یهودیت، مقاومت کرد. قصه یک مقاومت عقیدتی دیگر که در همین صفحات روایت می شود، مربوط به مادربزرگ گلدا مایر است: «مادربزرگ مادرم همیشه چایی را، بجای شکر با نمک می خورده و می گفته: می خواهم طعم آوارگی یهود و دیاسپورا را با خود به جهان دیگر ببرم. جالب است که پدر و مادرم همیشه به من می گفتند که بسیار شبیه او هستم. (صفحه ۳۴)
به هرحال با همان تکنیک رفت و برگشتی که به آن اشاره شد، مایر می گوید پدرش به تنهایی راهی آمریکا شد و ۳ سال را به تنهایی و دور از خانواده خود گذراند. موشی اسحاق مابوویچ ابتدا به نیویورک رفت و سپس به میلواکی نقل مکان کرد. سال ۱۹۰۵ نامه ای از میلواکی به پینسک رسید که اعلام می کرد موشی در میلواکی مشغول بکار شده و همسرش بلوم و سه دخترش باید برای ترک روسیه و مهاجرت به آمریکا آماده شوند.
با تجربه ای که از مطالعه آثار صهیونیست ها و مشاهده فیلم های سینمایی و مستندشان داریم، بدیهی است که فرازهای بعدی کتاب «زندگی من» باید به سفر سخت و آوارگی یک مادر و سه دخترش از پینسک تا آمریکا اختصاص داشته باشد. به این ترتیب، فرازها و صفحاتی را درباره ی سفر سخت با کشتی به آمریکا پیش رو داریم که بناست ۱۴ شبانه روز سخت و طاقت فرسای سفر گلدا مایر به آمریکا را در بر بگیرد و به قول خودش: «باید در اتاقکی خفه، دم کرده، تاریک و مشترک با چهارخانواده دیگر می خزیدیم و شب ها بر ورقه های نازک چوبی می خوابیدیم، در طول روز هم همانند احشام در صف گرفتن غذا می ایستادیم.» (صفحه ۴۸)

گلدا مایر در کودکی از لحن قصه گوی گلدا مایر نباید غافل شد چون قسمتی از آن آموزه های هالیوودی و ایدلوژیک را در خلال همین قصه گویی ها وارد ذهن مخاطب می کند. یکی از نمونه های بارز این رویکرد نویسنده «زندگی من»، فرازهایی است که از کوشش های پدرش جهت زندگی بهتر، در مقطع قبل از مهاجرت به آمریکا می گوید: «پدرم ناامید نمی شود و جهت راه اندازی کسب و کاری جدید، تمام طول روزهای سرد روسیه و قسمتی از شب های تاریکش را با شکمی گرسنه، خارج از خانه سپری می کند، شب ها هم که برای استراحت به خانه می آید، غذایی جز نان خشک و مقداری ماهی شور در آشپزخانه نمی یابد.» (صفحه ۳۲) * صهیونیستی به نام گلدا مایر که میراث دار خواهرش شینا است گلدا مایر، بعد از همسرش، خواهر خود شینا را به عنوان تاثیرگذارترین فرد زندگی اش معرفی می کند و می گوید عزیزترین دوست، مربی و معلمش بوده است. شینا یک صهیونیست دوآتشه بوده که عقایدش به گلدا هم تسری پیدا کرده است. خواهر بزرگ تر مایر که سال ۱۹۷۲ درگذشت، در ۱۴ سالگی عضو وفادار و فعال جنبش صهیونیسم بود. مایر می گوید هدف جمعیتی که خواهرش در آن عضو بوده، «تشکیل دولتی یهودی و سوسیالیستی در فلسطین» بوده و این خواسته خودرا هم مخفی نمی کردند. راوی «زندگی من» می گوید شینا در استواری پایه های صهیونیسم سهیم بوده و او هم در سالهای نوجوانی در منزل خواهرش، به سخنان و گفتگوهای صهیونیست های دیگر در خلال جلسات و دورهمی ها گوش می داده است.
یکی از کارهایی که گلدا مایر در کتاب خود می کند، زمینه سازی ذهنی برای مخاطب است. باتوجه به خاصیت قصه گو بودن راوی و تزریق آهسته ایدئولوژی صهیونیستی به قصه، باید به این خاصیت هم اشاره نماییم که وی در فرازهایی، برای مخاطبش زمینه سازی ذهنی می کند. بطورمثال زمانی که مشغول روایت برگزاری جلسات صهیونیست ها در منزل خواهرش است و می گوید به سخنان آنها گوش می داده، با جملاتی روبرو می باشیم که مشخص است برای پختن ذهن مخاطب طراحی شده اند: «همه برداشتم از صحبت های وی این بود که خواهرم شینا در مبارزه ای مشارکت دارد که تنها، ارتباط به مردم روس ندارد، بلکه بصورت خاص تر متعلق به ملت یهود است.» (صفحه ۳۹)
دوباره و بعد از همه راست و دروغ ها، گلدا مایر باردیگر یک حرف راست می زند و پیشینه واقعی جنبش صهیونیسم را افشا می کند. او درحالی که درباره ی خودجوش بودن این جنبش دروغ می گوید، کارهای صهیونیست ها را به یک نمایشنامه تشبیه می کند: «شاید همه ندانند که این جنبش فوق العاده، بصورت خودجوش از اواخر قرن ۱۹ میلادی در مناطق مختلفی از اروپا و حدودا بطور همزمان آغاز شد. این مساله مانند نمایشنامه ای بود که بخواهد یک موضوع و یک فکر را به زبان های مختلف و در محلهای مختلف به نمایش بگذارد.
به این ترتیب واقعیتی که نویسندگانی چون مارشالکو یا آدولف هیتلر سال ها حنجره خودرا با فریادهای بلند برای اعلام آن رنجور کردند، در نوشته ها و خاطرات گلدا مایر وجود دارد؛ اینکه سوسیال دموکرات ها یا همان مارکسیست ها، یهودیان صهیونیست هستند. مایر از تئودور هرتسل و ماجرای محاکمه آلفرد دریفوس [مهم ترین دستمایه ابتدایی صهیونیست ها و هرتسل] می گوید. نمی دانیم این قسمت از خاطرات او راست هستند یا خیر، اما مایر می گوید مادرش و شینا هر دو هرتسل را می شناختند ولی خودش زمانی او را شناخته که خبر مرگش را شنیده است. شینا هم تا ۲ سال در عزای هرتسل سیاه پوشید و رخت عزا را از تن بیرون نکرد.
یکی از اسناد مهمی که اثبات می کند براندازی تزار در روسیه و روی کار آمدن حکومت کمونیست ها، کار یهودیان صهیونیست بوده، کتاب خاطرات گلدا مایر است. او در صورتیکه می خواهد با همان رویکرد هالیوودی از پیشینه مبارزات انقلابی همفکرانش بگوید، باردیگر یک حقیقت تاریخی را افشا می کند: «تقریبا تمام جوانان فعال یهودی در پینسک بر ضرورت مبارزه با حکومت تزار روسیه تا براندازی آن تاکید داشتند.» بدین سان مشخص می شود نوشته های نویسندگانی چون لوئیس مارشالکوی مسیحی و مجارستانی در کتاب فاتحین جهانی که معتقد می باشد لنین، استالین، خروشچف و همه رهبران و فداییان مرام کمونیسم، رگ و ریشه یهودی و یا سَر و سِری با یهودیت دارند، حقیقت دارند. این واقعیت در صفحات بعدی کتاب «زندگی من» بیشتر اثبات می شود و رنگ حقیقت می گیرد؛ جایی که گلدا مایر می گوید این جوانان یهودی که روی براندازی تزار روس تاکید داشتند، به ۲ گروه تقسیم می شدند: ۱- اتحادیه عمومی کارگران (بوند) که هدف اصلی اعضایش رسیدگی به اوضاع یهودیان ساکن در شرق اروپا بود و اعتقادی به سرزمین قومی یهود نداشتند و ۲- حزب سوسیال دموکرات یهودی یا کارگران یهودی [یا همان مارکسیست ها] که مشکلات یهودیان را بسیار بزرگ تر می دیدند و معتقد بودند این مشکلات باید با تغییر و تحول حل شوند. شینا خواهر گلدا مایر عضو فعال این حزب بود.
به این ترتیب واقعیتی که نویسندگانی چون مارشالکو یا آدولف هیتلر سال ها حنجره خودرا با فریادهای بلند برای اعلام آن رنجور کردند، در نوشته ها و خاطرات گلدا مایر وجود دارد؛ اینکه سوسیال دموکرات ها یا همان مارکسیست ها، یهودیان صهیونیست هستند. جالب است که گلدا مایر به این مساله بسنده نکرده و در صفحه ۴۳ کتاب باردیگر بر یهودی بودن این دو گروه [که خواهان براندازی حکومت روسیه بودند] تاکید و مساله اختلافات دو گروه را هم مطرح می کند: «اعضای اتحادیه عمومی کارگران (بوند) بدترین دشمنان اعضای حزب سوسیال دموکرات یهودی بودند.»
ادامه دارد...

1402/07/16
17:43:15
0.0 / 5
253
تگهای خبر: زندگی , سفر , طراحی , فرهنگ
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۵ بعلاوه ۲
جاویدانی