تولد هوشنگ مرادی کرمانی در محل تولد قصه های مجید این خانه انگور نداد

تولد هوشنگ مرادی کرمانی در محل تولد قصه های مجید این خانه انگور نداد

جاویدانی: مراسم تولد هوشنگ مرادی کرمانی در خانه قصه اجرا شد. خانه قصه در حقیقت منزل شخصی آقای مرادی کرمانی است و به قول خودش زایشگاه مجید.



به گزارش جاویدانی به نقل از مهر، عصر روز گذشته مراسم تولد هوشنگ مرادی کرمانی در خانه قصه اجرا شد. خانه قصه در واقع منزل شخصی آقای مرادی کرمانی است و به قول خودش زایشگاه مجید (قصه های مجید). خانه ای کوچک و دو طبقه در پایان کوچه ای بن بست و باریک در محله سرچشمه و یکی از کوچه های میرزا محمود وزیر، که حالا اسمش شده جاویدی.
قبل از رسیدن به خانه می شد صمیمیت و نزدیکی همسایه ها را فهمید، از شاخه های درخت مو که میان دو دیوار کوچه باریک کشیده شده بود و ورودی و پیچ کوچه را با یک سایبان سبز آراسته بود. وارد حیاط کوچک که می شدی یک درخت موی دیگر هم بود که به قول خود آقای مرادی کرمانی هیچگاه انگور نداد، فقط پری خانم از برگ هایش دلمه درست می کرد. درخت مو توی عکسی که مریم زندی از خانواده مرادی کرمانی گرفته بود هم دیده می شد، عکسی که پدر نشسته بر صندلی بود و دو پسر سمت راست بودند و مادر و دختر سمت چپ ایستاده؛ همان عکسی که به دیوار اتاق بزرگ (مهمانخانه) بود.
همان وقت که رسیدیم هم اتاق خیلی جا نداشت و تقریبا پر شده بود. دوتا از دیوارها پر از قفسه های کتاب و دوتای دیگر پر از قاب ها و لوح ها و عکس ها و هدایایی که به هوشنگ مرادی کرمانی اهدا شده بودند، قاب بزرگ جایزه هانس کریستین اندرسن و بسیاری لوح ها و قاب های دیگر. میهمان ها آمده بودند و خانواده مرادی کرمانی کمی دیرتر رسیدند. تا یکی یکی سلام و علیک کنند و بنشینند کمی طول کشید و وقتی نشستند جمعیت _نیمی بر صندلی ها نشسته و نیمی ایستاده و نیمی چهارزانو نشسته بر کف اتاق_ هم آرام شدند تا بشود صدای سخنرانان را بشنویم.


میزبان _بهروز مرباغی_ دوست هوشنگ مرادی کرمانی صحبت را شروع کرد. با گرمی و سادگی و صورتی خندان، و بساط خاطره گویی باز شد. او اظهار داشت: ما در واقع آقای مرادی کرمانی و خانواده اش را دزدیدیم! آقای مرادی کرمانی می گفت من چقدر باید تولد بگیرم؟ همه می گویند بیا اینجا، فرهنگستان می گوید بیا اینجا، اون می گوید آنجا، ولی بالاخره قبول کرد که خانه قصه یه چیز دیگه است، بعد به من گفته که من می آیم به شرطی که چیزی برای من نیاورند ها. من گفتم شما خیالتان راحت باشد، اگه چیزی آوردند ما مصادره می نماییم برای خانه، خیالتان راحت باشد!
او با ذکر این که این یک نشست راحت و خودمانی است، از مرادی کرمانی خواهش کرد خاطره ای بگوید و این را اظهار داشت: این جمله پری خانم هیچگاه یادم نمی رود. آن بار وقتی آمدند گفتم چه حسی دارید؟ خانم مرادی کرمانی چند لحظه ایستاد و تماشا کرد، نگاه کرد. بعد اظهار داشت: من بچه هایم را اینجا بزرگ کرده ام، تازه با این جمله می فهمم چه حسی به این خانه دارند. از پری خانم خواستند خاطره ای بگوید از روزهای حضور در این خانه و او شعری هم از کتابش _به نام و خورشید بی طلوع می آید_ خواند.


خانه ته کوچه، زیر سایه درخت مویی که هیچگاه انگور نداد


بعد نوبت هوشنگ مرادی کرمانی بود تا به قول میزبان از زایشگاه مجید بگوید! این نویسنده کودک و نوجوان اظهار داشت: خب، این را همه می دانند که من بیشتر نوشته هایم را آن بالانوشته ام. هر که آمد توی این خانه، دوست و آشنا هرکس رسید گفت آخر چرا اینجا؟ چرا آمدی ته کوچه و خودت را داری خفه می کنی؟ این خانه صاحب اول و آخرش خودتی! گفتم خوب، به هر حال اینجا را گرفتم. بیشترش هم سر یک درخت مویی بود که توی همان عکس خانم زندی زیرش ایستاده ایم و عکس گرفتیم.


کودکی من در روستایی گذشت که یک جوی آبی از وسط اغلب ساختمان های روستا رد می شد، آن وقت من انگورهایی دیده بودم توی روستا، که انگار وسط کویر لوت در یک دره ای قائم شده بود. من در تمام خانه ها درخت انگور دیده بودم، از دو سه چهار سالگی… اول غوره بود بعد بزرگ می شد خوشه ها… تابستان می شد و زمستان می شد، من زیرش می خوابیدم و می دیدم این خوشه ها را، تقویم من این انگورهای بالای سرم بود که نگاهش می کردم.
وقتی آمدم اینجا، این درخت هم اینقدر بزرگ بود، حتی از این در هم زده بود بیرون. بعد همینجوری این را هرس می کردند، اما اینجا اصلاً انگوری نمی داد. فقط خوشگلش کرده بود حیاط و خانه را، و قرار بود یک آدم آن چنانی مثل من بیاد اینجا را بخرد به خاطر انگور؛ انگور هم فقط یکی دو سه تا می داد و آنها هم خشک می شد و می ریخت. هیچکدام حتی یک دانه انگور از این نخوردیم. فقط خانم استفاده می کرد از برگ هایش برای درست کردن دلمه، و البته همسایه ها.


چه شد که خانه قصه ایجاد شد؟


مرادی کرمانی از زندگی در این خانه و این محله گفت، از مدرسه رفتن دخترش گلرخ _که مدرسه اش همین مدرسه بدر سر کوچه بود و خیلی نزدیک و او همیشه دوست داشته راهی دورتر برود_ و بعد بهروز مرباغی از مراحل تبدیل خانه به خانه قصه این طور اظهار داشت: ما بیستم تیر اینجا را بازگشایی کردیم که برخی از شما احیانا تشریف داشتید. همسایه ما که هم اکنون هم اینجاست، یک کار خیلی جذاب کرده بود. حتما آمدنی توی کوچه دیدید، شاخه های مو افتاده بودند. آن روز شاخه های مو آن قدر بلند نبود، این همسایه از خانه خودش، این شاخه های بلند را آورده بود با نخ بسته بود به دیوار روبرو که بامداد میهمان ها که می آیند یک مسیر سبز داشته باشند در کوچه. آنقدر این جذاب بود. این ها سبب می شود که ما توی محل احساس نماییم که زندگی جریان دارد و خوب جا می افتد و همسایه ها پذیرا هستند. همسایه ها خوب هستند، آن دختر خانم کوچولویی که آمد انگور پخش می کرد، انگور همین خانه همسایه بود. این دختر خانم ثنا با مادرش هم اکنون اینجا هستند، آمد یک خرده انگور هم به ما داد، این محله ماست.


مرباغی سپس به داستان تبدیل خانه به خانه قصه پرداخت، از زمانیکه مرادی کرمانی این خانه را در سال ۱۳۵۷ خریده بود گفت؛ خانه کوچکی ته یک بن بست توی کوچه نصیر الدوله کوچه میرزا محمود وزیر در محله سرچشمه. خانه ای که هفده هجده سال محل زندگی خانواده مرادی کرمانی بود: بعد حدود ۸ سال طبقه پایین را برای کاری واگذار می کنند و طبقه بالا را نگه می دارند به جهت اینکه جای نوشتن باشد، تا سال ۱۳۸۴ که آنجا را هم خالی می کنند ولی فکر می کردند ممکنست اینجا احیا بشود، برای همین مقداری وسایل خانه می گذارند بالا بماند. سال ۱۳۹۹ شهرداری به صرافت می افتد اینجا را بخرد و بکند خانه موزه هوشنگ مرادی کرمانی. ولی متاسفانه هیچ کاری نمی کنند و اینجا خالی می شود و در عرض چهار سالی که خالی بوده همه چیز خراب می شود، حتی بخشی از دیوارها را کنده بودند؛ ناراحت بودند همسایه ها. تا این که با فشار افکار عمومی و و دوستان شهرداری اینجا را با تمهیدات قانونی و تشریفات و مهر ۱۴۰۳ فراخوان گذاشتند که هرکس می تواند بیاید اینجا را احیا بکند، که ما برنده شدیم!


خانه قصه، با کتاب های قصه اهدایی مردم


او افزود: تقریبا حدود شش ماه طول کشید، پس از تشریفات قانونی ما می خواستیم خردادماه اینجا را افتتاح نماییم. فکر کنم برای سی ام خرداد برنامه ریخته بودیم که با وقوع جنگ، کارها عقب افتاد و ما بیستم تیر اینجا را بازگشایی کردیم. حتما آقای مرادی، خانم مرادی یادشان هست چقدر آدم آمده بود. چقدر استقبال خوبی شد. ما آن روز اعلام نموده بودیم کسانیکه می آیند اینجا اگر می خواهند به کتاب ما کمک کنند. چون ما قرار بر این گذاشتیم این کتابخانه را با کتاب های اهدایی مردم جمع بکنیم، و هم اکنون همه کتاب هایی که اینجا می بینید اهدایی است.


ما خواهش کرده بودیم که اسمتان را صفحه اول کتاب بنویسید که بعدها وقتی کسی کتاب را باز می کند، بداند از کی بوده و گاهی می بینیم که کسی می گوید این دوست من بوده! ما ارتباط هایی را شروع کردیم، هم اکنون یک گزارش خیلی مختصر هم بدهم که در هر حال توی این نزدیک به دو ماه مقداری جا افتاده: ما دوشنبه های قصه خوانی برای بچه های محل و بچه های کوچولو داریم، که بطور منظم است. بعد روزهای کتابخوانی بزرگسالان که عزیزان شورای کتاب کودک راه می اندازند و تا هم اکنون سه جلسه اش برگزار شده. جلسات کارگاه نقاشی روی شیشه برای بچه ها برگزار می گردد. این خانه توی این دو ماه فکر می کنم به یمن اسم هوشنگ مرادی کرمانی خوب راه افتاده است. اینجا من به شما قول می دهم، حتی اگر نپذیرند یک کاری خواهیم کرد که ماهی یک دفعه اینجا جلسه داشته باشند، یا برای هوادارانشان و دوستدارانشان، یا اصلاً کلاس داشته باشند، یا اصلاً خاطره بگویند. او با خنده ادامه داد بعضی وقت ها یک نازهایی می کنند، ولی ما قبول نمی نماییم. می کشانیم و می آوریم شان!


در ادامه این مراسم شاهنامه خوانی برقرار بود و حاضرین داستان یافتن رخش را توسط رستم، و پیمان او برای حفاظت از ایران زمین با اجرای رامتین شهرت شنیدند. پس از یک تنفس کوتاه و معاشرت حاضرین و امضای کتاب های هوشنگ مرادی کرمانی، مراسم تولد ۸۱ سالگی وی در جمع به هم فشرده میهمانان اجرا شد.
عمرتان طولانی و پربرکت، سایه تان بلند آقای قصه گو!درخت مو توی عکسی که مریم زندی از خانواده مرادی کرمانی گرفته بود هم دیده می شد، عکسی که پدر نشسته بر صندلی بود و دو پسر سمت راست بودند و مادر و دختر سمت چپ ایستاده؛ همان عکسی که به دیوار اتاق بزرگ (مهمانخانه) بود. دوتا از دیوارها پر از قفسه های کتاب و دوتای دیگر پر از قاب ها و لوح ها و عکس ها و هدایایی که به هوشنگ مرادی کرمانی اهدا شده بودند، قاب بزرگ جایزه هانس کریستین اندرسن و بسیاری لوح ها و قاب های دیگر. با گرمی و سادگی و صورتی خندان، و بساط خاطره گویی باز شد.



منبع:

0.0 / 5
17
1404/06/17
10:38:28
تگهای خبر: احیا , خرید , زندگی , فرهنگ
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
X

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۲ بعلاوه ۳
دیدنیهای جاویدانی

چالشیهای جاویدانی

تازه های جاویدانی

جاویدانی