12 صفر سه روایتی جزئی از تشییع سید حسن نخستین در برهوت داستانها
به گزارش جاویدانی، دوازده صفر سه عنوان کتابی است به قلم محمدصادق علیزاده که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب - اسماعیل بنده خدا: کتاب «دوازده صفر سه» را بعد از حدود چهار ماه که در نمایشگاه کتاب از نویسنده کتاب هدیه گرفتم، خواندم. البته این تأخیر ابداً نشان بی اهمیتی به کتاب و نویسنده بزرگوار نبود و یک سری مشکلات و درگیری های شخصی و غیرشخصی، اجازه کتابخوانی بطور اعم را از من دریغ کرده بود و «دوازده صفر سه» نخستین کتاب بعد از این برهوت بود.
«دوازده صفر سه» روایت تشییع سیدحسن نصرالله و سید هاشم صفی الدین رحمت الله علیهم را در ایام پایانی سال قبل یعنی اسفند هزار و چهارصد و سه در لبنان را بازگو می کند و اسم کتاب هم به همین تاریخ تشییع برمی گردد؛ «دوازدهِ صفر سه».
در میان انبوه محصولات رسانه ای دیداری و شنیداری از این واقعه، محصول نوشتاری و کتابی حدودا نداریم یا بسیار اندک هستند. در این فضای خشکسالی، 12 صفر سه نه حکم لنگه کفش، بلکه حکم یک کفش راهوار و کار درآور را دارد. گرچه نادر است، خوب هم هست. محتوای روایت تشییع، خوب و جزئی نگرانه است. به حواشی به دردبخور، به اندازه پرداخته شده و از بازگویی حواشی زائد، پرهیز شده. در بین روایت، هر جا که لازم بود و موضوع روایت ایجاب می کرد، فلش بک هایی مثمر ثمر و پژوهشگرانه به تاریخ و سیاست مسئله فلسطین و لبنان و اسرائیل و رابطه گروههای مقاومت و پس زمینه اختلافات و اشتراکات زده شده و از باب محتوی، با کتاب مکفی و خوبی در موضوعی که رویش کار شده، مواجهیم.
با خواندن کتاب، فقط صرف یک سفرنامه نمی خوانید و با اساس این نزاع و جنگ مهم و عجیب آشنا می شوید. کتاب روایت احساسی از واقعه تشییع ندارد و بیشتر با نگاه منطقی و جامعه شناسان به مسئله لبنان و اسرائیل و بطور اخص، به داستان تشییع می پردازد. داستانهای احساسی و شاعرانه و لطیف بجای خود خوب هستند و لازم و اثرگذار، اما در کنار آنها ما به داستانهای منطقی و علی و معلولی و انسان شناسانه و جامعه شناسانه برای تکمیل پازل ذهنی خود برای هر واقعه ای نیاز داریم. گرچه با قسمت های کوچکی از کتاب، به ویژه بخش های مقایسه جامعه لبنان و حزب الله با ایران مخالف بودم، اما عمومیت قریب به اتفاق کتاب در باب محتوا، خیلی خوب و آموزنده و به دردبخور است.
در باب فرم اما من انتقادات فراوانی به کتاب دارم. محمدصادق علیزاده، اساساً یک خبرنگار و روزنامه نویس باتجربه و کاردرست است و اتفاقاً همین مسئله به یک نقطه ضعف در کتاب نویسی ایشان بدل شده. زبان نوشتاری کتاب، بطورکامل حالت روزنامه نگاری دارد و تا آخر کتاب، چه در بخش های خورد و خوراک و خواب و نوع هتل و هواپیما و حواشی، چه در بخش های تشییع و چه در بخش های تاریخ، حس جرایدخوانی به خواننده القا می شود. بحث، بحث مقام و ارزش جریده و روزنامه و کتاب نیست. بحث سر جای منحصربه فرد بودن است. این ها باید هر کدام در جایگاه درست خودشان قرار داشته باشند. اساساً قلم محمدصادق علیزاده این طور بلوغ پیدا کرده و قلم، قلم «کتاب» نیست و بیشتر قلم رسانه و روزنامه و کپشن است.
زبان کتاب، زبان یکدستی نیست و دست اندازهای فراوان دارد که بعضی عبارت های نالازم و به ظاهر طنز، مقصر اصلی این اتفاق هستند. لحن کتاب، مرتب از حالت رسمی، به انواع دیگر لحن ها نظیر لحن طنز تغییر پیدا می کند. پرواضح است که هر روایتی امکان دارد قسمت های جدی و غیرجدی متفاوتی در خود داشته باشد، اما حرف غیررسمی، بغیر از لحن غیررسمی است. یعنی می شود با همان لحن ثابت رسمی که کتاب از ابتدا آغاز می شود، حرف های غیررسمی و طنز و… گفت اما از لحن رسمی خارج نشد. این مسئله به صورتی به یک دستی خوانش کتاب لطمه زده است.
ویراستاری کتاب، مشکل اساسی دارد و هم در بخش ویراستاری فنی و هم ویراستاری زبانی، اشکال وجود دارد که احتمالا قربانی عجله برای چاپ سریع کتاب و رساندن به نمایشگاه کتاب شده است. نویسنده در بخش های فراوانی از کتاب، صحنه هایی را برای مخاطب تصویر می کند که دیده است و برایش حائز اهمیت بوده است و اتفاقاً خوب هم توصیف کرده است، اما از اول تا پایان کتاب، دریغ از حتی یک عکس از همان توصیفات و مشاهدات. طبیعتاً مخاطب دوست دارد در کتاب سفرنامه، بعضی اتفاقات و صحنه ها که برای نویسنده اتفاق افتاده را ببیند و حس نزدیک تری با زاویه دید و توصیفات نویسنده پیدا کند، اما متاسفانه هیچ عکسی از واقعه ای به بزرگی تشییع سید حسن نصرالله و یارانش که پر از سوژه های خاصی ای است وجود ندارد.
نکته دیگر این که من هنوز متوجه علت این مسئله نشدم که چرا روایت سفر، از روز آخر آغاز شده و به سوی روز اول سفر جلو می رود. واقعا مدلول این کار را درک نمی کنم و به نظرم ضربه جدی به کتاب زده است.
ما در دنیای رمان و داستان، نمونه های فراوانی داریم که ماجرا از آخر به اول جلو می رود یا چند خط روایی و زمانی موازی با هم جلو می روند، و آن هم منطق داستانی خاص خودرا دارد، اما درک نمی کنم چرا باید یک سفرنامه از روز آخر آغاز شود و به سوی روز اول برود. آن هم به صورتی که ما در اواخر کتاب که می شود روز اول سفر، چیزهایی از سفر و همراهان و اتفاقات می خوانیم، که آنها را باید از اول می دانستیم اما ندانسته ایم؛ چرا؟ چون کتاب از روز آخر آغاز شده است. اصلاً چرا باید این خط زمانی برعکس شود؟ در مسافرت، اتفاقاتی در ایام ابتدایی می افتد که در ایام بعدی اثر می گذارد. پس ما باید حادثه را بگوییم و اثر آن حادثه در ایام بعد را هم تعریف نماییم. اما در این کتاب اول اثرات را می خوانیم و نمی دانیم این اثرات، از چه موثراتی بوده که این طور شده و دلیل آن هم برعکس بودن کتاب است.
از طرفی در اواسط کتاب که در اصل می شود اواسط سفر چه از این ور چه از آن ور، ما تشییع سیدحسن که اصل و اساس کتاب هست را می خوانیم و در این فکریم که خب ادامه کتاب مقرر است چه چیز دیگر مهمی بخوانیم. از دید من که این برعکس کردن خط زمانی روایت کتاب، یک انتخاب بطورکامل اشتباه بود و من اگر این کتاب را به خاطر محتوای خوب و به درد بخورش به کسی معرفی کنم، که بطور قطع معرفی خواهم کرد، حتما به او پیشنهاد خواهم کرد که از فصل آخر کتاب آغاز کند و فصل به فصل به سوی ابتدای کتاب برود. شاید کتاب را برعکس خوانده باشد، اما اقلاً سفر را برعکس نمی خواند...
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب