چرا رنج آدم های معروف را دوست داریم؟
جاویدانی: «مدام از شوهرم کتک می خوردم»، «پدرم به خاطر اعتیاد به همه چیز شک می کرد» و جملاتی از این دست را پیشتر عموما در مستندهای اجتماعی می شنیدیم؛ همان هایی که با شطرنجی کردن صورت گوینده قرار بود روایت گر رنج آدم های عادی باشند. ولی اکنون مدتی است که این جملات را از زبان افراد مشهوری می شنویم که عموما فکر می کردیم زندگی همیشه به کام آنها بوده است و کمتر روی تلخ آنرا دیده اند.
به گزارش جاویدانی به نقل از ایسنا، چند وقت است در یوتیوب، یک قالب از گفتگو مدام تکرار می شود؛ یک صندلی، یک میز ساده، یک نور ملایم و چهره ای شناخته شده که روبه روی مجری نشسته و آغاز می کند از چیزهایی گفتن که تا همین چند سال پیش یا گفته نمی شد یا فقط در حد شایعه یا حدس و گمان پیرامون چهرهی شناخته شده می چرخید. حالا اما در میزانسن مورد اشاره، بازیگر، خواننده، ورزشکار یا چهره رسانه ای از شکست های خود می گوید، از افسردگی، از کودک همسری، از فقر، از اعتیاد، از تنهایی، از ضربه هایی که خورده و سال ها پنهان بوده است.
روایت هایی گاهی طولانی که بطور معمول بخش های تلخ ترشان دست به دست می شود؛ همان قسمتهایی که صدای فرد می لرزد، چشم هایش خیس می شود یا با خشم و اندوه جمله ای مهم می گوید و همین تکه ها چند روزی فضای اینستاگرام را تسخیر می کند؛ بشکلی که حتی اگر مخاطب آن برنامه هم نباشید، بالاخره در جریان قصه زندگیِ میهمان برنامه قرار می گیرید. این ویدئوها بریده می شوند، توسط صفحه های اینستاگرامی باردیگر تدوین می شوند، رویشان زیرنویس می آید و در اکسپلور می چرخند. مخاطب شاید برنامه کامل را ندیده باشد، اما آن چند ثانیه را می بیند، ذخیره می کند یا برای کسی می فرستد.
از ماه عسل آدم های عادی تا رنج سلبریتی ها
تا چند سال قبل، مسیر روایت رنج در رسانه شکل دیگری داشت. در برنامه هایی مثل «ماه عسل» که میتوان گفت نخستین نمونه از چنین تولیداتی بود، این غالبا مردم عادی بودند که روبه روی دوربین می نشستند و از تجربه های سخت زندگی شان می گفتند؛ از ترک اعتیاد و زیستن با بیماریهای سختی مانند ایدز تا نجات معجزه آسا از موقعیت هایی که مرز مرگ و زندگی را به هم نزدیک کرده بود. مخاطب، این داستانها را از جنس خودش می دید؛ آدم هایی بی نام ونشان که رنجشان شنیده می شد بی آنکه قرار باشد بعدا به ویترین شهرت راه پیدا کنند.
امروز اما راویِ داستانها عوض شده اند. حالا این چهره های شناخته شده ای مانند بهناز جعفری، هستی مهدوی فر، مجتبی شکوری و... و بتازگی بازیگری به نام ساغر عزیزی هستند که یا مقابل دوربین برنامه های گفت وگومحور می نشینند یا پشت میکروفن پادکست ها از تلخی های زندگی شان می گویند. آن قدر بی پرده و جزئی حرف می زنند که مخاطب به این نتیجه می رسد زندگی برای آنها هم مسیر همواری نداشته است. قهرمانانی که سال ها در قاب سینما، تلویزیون یا زمین مسابقه دیده می شدند، حالا تصویر دیگری از خود نشان می دهند که نمادی از خوشبختی نیست و این دفعه بعنوان آدم هایی که زمین خورده، دوام آورده و باردیگر ایستاده اند، ظاهر می شوند.
رنج دیگر شخصی نیست
این روند نشانهی تغییری عمیق تر در نگاه جامعه به رنج و موفقیت است. اگر روز گذشته شنیدن رنج فرد ناشناس سبب همدلی می شد، امروز شنیدن رنج فرد مشهور فاصله ها را کم می کند. مخاطب در کنار همدلی، احساس می کند فاصله ای که تا روز گذشته میان خودش و چهره های مشهور می دید، کمتر شده است. همین احساس نزدیکی، به استقبال از روایت هایی دامن می زند که نشان داده است بالا و پایین های زندگی، حتی در پشت صحنهی شهرت هم جریان دارد.
دراین میان تغییر جایگاه «رنج» در فضای عمومی نکته مهمی است. رنج دیگر فقط تجربه ای شخصی نیست که در خلوت زندگی اتفاق بیفتد. رنج به محتوایی تبدیل می شود که واکنش می گیرد و وایرال می شود. در این چرخه، دردِ شخص وارد منطق تولید محتوا می شود؛ منطقی که بر مبنای توجه، کلیک و الگوریتم کار می کند. هرچه روایت تلخ تر، شوک آورتر و عاطفی تر باشد، شانس دیده شدنش بیشتر است. وقتی یک بازیگر از سالهای سخت زندگی اش می گوید، آن قسمتهایی وایرال می شود که با احساسات جمعی هم راستاست، جمله هایی که امید بدهد یا شوک وارد کند. در این روند بخش های مقدماتی یا جاهایی که احتیاج به زمینه چینی دارند، معمولا حذف می شوند و نتیجه می شود روایتی فشرده و احساسی.
بر مدار توجه با روایت رنج
از این جا، نقش پلت فرم ها پررنگ می شود. اینستاگرام و یوتیوب فقط بستر پخش محتوا نیستند. آنها با الگوریتم هایشان تعیین می کنند چه چیزی دیده شود و چه چیزی در حاشیه بماند. در این فضا، محتوای آرام، توضیحی و بدون اوج احساسی معمولا بازنده است. در مقابل، اشک، اعتراف و شکست، شانس بیشتری دارند. به این علت است که خیلی از برنامه ها، آگاهانه یا ناآگاهانه، به سوی روایتهای رنج محور می روند.
برخی برنامه سازان برنامه را بگونه ای تدوین می کنند که هم شانس دیده شدن خودشان افزایش یابد و هم امکان برگشت چهره های کمتر دیده شده یا فراموش شده به ذهن مخاطب برقرار شود. این روند موجب می شود داستانها نه تنها تجربه شخصی میهمان ها را منتقل کنند، بلکه همزمان در مدار توجه قرار بگیرند. نتیجه این کار سبب می شود مخاطب با بخشی از زندگی فرد رو به رو شود که ملموس و واقعی است، اما همزمان محتوایی شکل گرفته که هدفش دیده شدن و تعامل بیشتر است. همین نکته نشان داده است فضای رسانه ای امروز تا چه حد پیچیده شده و چه طور روایت شخصی و منطق اقتصاد توجه گاهی با هم پیوند می خورند.
در این فضا، تصویر سلبریتی هم کم کم عوض شده است. دیگر قرار نیست با آدمی رو به رو باشیم که همیشه برنده است و شکست در زندگی اش جایی ندارد. چهره ای که امروز مقابل دوربین می نشیند، بیشتر شبیه آدمی است که زمین خورده، دوام آورده و حالا درباره ی همان زمین خوردن حرف می زند. همین داستانها فاصله ای را کم می کند که سال ها میان مردم و چهره های مشهور وجود داشت. مخاطب احساس می کند با تجربه ای آشنا طرف است. در چنین وضعیتی، این چهره ها بالاتر از آنکه الگوی موفقیت باشند، به نشانه ای از دوام آوردن تبدیل می شوند.
آسیبِ پرداخت ناتمام به رنج
به نظر می آید در این فضا، معیارهای جذابیت هم تا حدی جابه جا شده است. موفقیتِ بی حاشیه و بدون شکست، دیگر آن کشش سابق را ندارد و جای خودرا به روایت هایی داده که از عبور از سختی ها می گویند. در شرایطی که فشارهای اقتصادی، اجتماعی و روانی پررنگ شده، مخاطب کمتر به دنبال قهرمانِ دست نیافتنی است و بیشتر به روایت کسی توجه می کند که از پس روزهای دشوار گذشته برآمده است.
با این وجود، تکرار مداوم روایتهای تلخ، اثر دیگری هم به جا می گذارد. وقتی مخاطب هر روز با قسمتهایی از روایت افسردگی، فروپاشی یا شکست رو به رو می شود، واکنشش به این تجربه ها کمرنگ تر می شود. درد بتدریج عادی جلوه می کند. این عادی شدن، از یک طرف صحبت کردن درباره ی مشکلات را راحتتر کرده و از جانب دیگر، رنج را به تصویری همیشگی از زندگی مبدل می کند. در چنین فضایی کمتر به این پرداخته می شود که پس از رخ دادنِ رنج چه اتفاقی افتاده یا مسیر خروج از بحران دقیقا چه طور بوده است. مخاطب با بخشی از یک تجربهی شخصی تنها می ماند که حتی امکان دارد بنابر صلاح و مصلحت هایی قسمتهایی از آن بازگو نشده باشد یا به درستی به آن پرداخته نشده باشد؛ تجربه ای که قرار نیست به تصویر بزرگ تری وصل شود. به این ترتیب، روایت رنج بالاتر از آنکه تحلیل شود بیشتر شنیده می شود و این امر در بلند مدت سبب می شود که داستانها در چرخه تکرار و مصرف الگوریتم های اینستاگرامی و یوتیوبی باقی بمانند یا نهایتاً چند خطی به صفحه ویکی پدیای فرد مشهور اضافه کنند.
حریم خصوصی چه می شود؟
مسئلهی دیگر، جابه جایی مرز حریم خصوصی است. چیزهایی که تا روز گذشته خصوصی محسوب می شدند، امروز جلو دوربین گفته می شوند؛ جزییات روابط، بحران های خانوادگی، بیماریهای روانی، اعتیاد اعضاء خانواده و… همه به صورت عیان بیان می شوند. این تغییر، نتایج فرهنگی هم دارد. وقتی جزییات زندگی شخصی، شکست ها و بحران ها بطور علنی گفته می شوند، مرز بین فضای خصوصی و عمومی بتدریج محو می شود. مخاطب با زندگی چهره ها آشنا می شود و احساس نزدیکی بیشتری پیدا می کند، اما همزمان این دسترسی دائمی، انتظاری به وجود می آورد که دیگر حریم خصوصی کمتر پرارزش است. جامعه کم کم به جایی می رسد که شنیدن رنج و مشکلات دیگران فقط موجب همدلی نمی شود بلکه بخشی از مصرف محتوای روزمره شده است.
از زاویه دیگر، باید به مخاطب هم نگاه کرد. مخاطب این ویدئوها منفعل نیست. او انتخاب می کند ببیند، رد کند، ذخیره کند یا پخش کند. وایرال شدن این تکه ها نشان داده است جامعه به این نوع محتوا واکنش دارد. اما این واکنش لزوماً به معنای احتیاج به آگاهی از زندگی سلبریتی نیست. گاهی فقط احتیاج به مقایسه است؛ اینکه ببینی دیگری هم رنج کشیده و هنوز ایستاده است. مقایسه ای که گاهی تسکین دهنده و گاهی ناامیدکننده است.
یک عاقبت خوب به سبک فیلم های هندی!
این موج استقبال از چنین محتواهایی را میتوان نشانهی جامعه ای دانست که از تصویرهای بی نقص و دست نیافتنی و احساس فاصله میان خودش و آدم های معروف خسته شده است و به دنبال روایت هایی می گردد که به یک زندگی معمولی شبیه باشد. اما اگر این داستان ها فقط در چارچوب صحبت های بریده بریده شنیده شوند، خطر سطحی شدن رنج را جدی می کند و گویی فرد رنج کشیده از جایی به بعد درست مثل فیلم های هندی یا پویانمایی های والت دیزنی، بعد از گذر از مشقت های فراوان یک دفعه خوشبختی را بغل می کند و با یک پایانِ خوب همه چیز تمام می شود؛ چون او الان یک بازیگر، خواننده یا ورزشکار مطرح گردیده است که همه او را می شناسند. در نهایت مسئله این نیست که این برنامه ها ساخته شوند یا نشوند؛ مسئله اینست که چه طور دیده و تحلیل شوند. اگر داستانها در همان سطح احساسی بمانند، فقط مصرف می شوند ولی اگر به زمینه ها، ساختارها و پیامدها وصل شوند، می توانند به فهم تعدادی از رنج کمک کنند.
به طور خلاصه آنها با الگوریتم هایشان تعیین می کنند چه چیزی دیده شود و چه چیزی در حاشیه بماند. در این فضا، تصویر سلبریتی هم کم کم عوض شده است. مقایسه ای که گاهی تسکین دهنده و گاهی ناامیدکننده است.
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب