در نشست درس گفتارهایی درباره بوعلی سینا مطرح شد؛
متافیزیک و علیت فاعلی نمونه تاثیرات گسترده ابن سینا بر قرون وسطی
جاویدانی: عاطفه اسماعیلی اظهار داشت: تاثیرات ابن سینا بر متفکران قرون وسطا خیلی زیاد است؛ مانند تعریف مابعدالطبیعه یا بحث های علیت فاعلی که علیت فاعلی در اصل باید ایجاد چیزها باشد نه به حرکت وادشتن آن.
به گزارش جاویدانی به نقل از مهر، بیست وششمین نشست از مجموعه درس گفتارهایی درباره بوعلی سینا با عنوان «فراز و فرود اندیشه ابن سینا در اروپای سده های میانه» روز چهارشنبه 17 شهریور با سخنرانی عاطفه اسماعیلی در قالب یک جلسه مجازی در مرکز فرهنگی شهر کتاب اجرا شد.
اسماعیلی در شروع سخنانش در این نشست اظهار داشت: پژوهش درباره سرگذشت ابن سینا در اروپا در سده های میانه مشکلات بسیاری را پشت سر و پیش رو دارد. تا کنون در حدود صد سال پژوهش درباره قرون وسطی و تاثیر ابن سینا در متفکران قرون وسطی انجام شده و تلاش بر این بوده که ابزارهای پژوهشی و تمهیداتی را که برای پژوهش در آراء استادان لاتینی و متفکران اروپایی ضروری می باشد، در دانشکده های قرون وسطایی (به ویژه آکسفورد و پاریس) به کار گرفته شود. پژوهش درباره ابن سینا در زبان لاتین به این منظور بوده که مشخص شود چه جاهایی از او نقل قول می شده یا اشاره ضمنی به ابن سینا بوده است. البته بعدتر به دنبال این تحقیقات پژوهش های مستقلی درباره ابن سینا در اروپای مسیحی انجام شده است، اما این تحقیقات هم از لطمه هایی در امان نمانده که نام آنرا می توانیم تعصب بگذاریم.
وی اضافه کرد: در سده دوازدهم هر کدام از مکاتب مسیحی در اروپا تاثیرات بخشی و جزئی از ابن سینا گرفته اند و از یک قسمتی از آراء برای کامل کردن ایده هایشان استفاده کردند. چیزی به نام مکتب ابن سینایی در اروپای سده های میانه وجود نداشته. ژیلسون فیلسوف مشهور فرانسوی بر این باور است مکاتب مسیحی خودشان جهان بینی داشته اند و برای تکمیل آن از ابن سینا بهره برده اند. در سالهای اخیر تحقیقات مستقلی درباره ابن سینا انجام شده است و درباره تاثیر آن در فلسفه لاتین نیز تحقیقاتی صورت گرفته است و سوگیری هایی دراین زمینه وجود داشته اما این سوگیری فقط درباره ابن سینا نیست درباره ابن رشد هم وجود داشته و دارد و بازتاب آنرا می توانیم ببینیم. استادان مسیحی در دانشگاه های اروپایی روش های پیچیده نقل قول داشتند و روش های خلاصه کردنی نیز برای آموزه ها وجود داشته که کار را پیچیده می کند، اینکه کدام بند درباره کدام قسمت از آثار ابن سینا سخن می گوید، یکی از دشواری هایی بود که در این زمینه وجود داشته است.
آثار ابن سینا صدسال بعد از درگذشتش به لاتین ترجمه شدند
این پژوهشگر در ادامه اظهار داشت: اولین گام جهت بررسی سرگذشت ابن سینا، ترجمه آثار او به لاتین این است. برخی از آثار ابن سینا در شمار نخستین کتاب هایی بودند که از عربی به لاتین ترجمه شدند. جریان ترجمه در شهر تولدو اسپانیا صورت گرفت و یک تیم مسیحی یهودی بودند که تحت نظر کلیسا آغاز به ترجمه کردند. در سده دوازدهم میلادی همزمان از عربی و بعدتر از عبری به لاتین ترجمه می شد و از بین همه آثار ابن سینا فقط دانشنامه شفا با همه بخش هایش به لاتین ترجمه شد. درباره عبری ماجرا متفاوت می باشد و خیلی به نجات تکیه داشتند ولی به جز الهیات و بخش هایی از منطق و طبیعیات شفا کتاب دیگری ترجمه نشد. البته کتاب دیگری که در همین عصر ترجمه شد قانون ابن سینا بود و به بقیه آثار کاری نداشتند و نکته جالب توجه این که ابن سینا خودش طبیعیات شفا و قانون را همزمان می نوشت و سده بعد که آثارش ترجمه می شد طبیعیات شفا و قانون همزمان ترجمه شده است. یک نکته درباره ترجمه ابن سینا این است که بنظر می رسد در دو دوره مختلف و در دو حلقه مجزا این اتفاق افتاده است بخشی در فاصله ۱۱۵۰ میلادی تا نیمه قرن بعد در شهر تولدو در اسپانیا انجام شده که خیلی از کتب علمی فلسفی در زبان لاتین توسط چند مترجم که در این حلقه بودند ترجمه شده است در این حلقه از آثار شفا کتاب برهان طبیعیات و بخش های بزرگی از الهیات شفا هم همچنین در این عصر ترجمه شده است. ریاضیات ترجمه نشده و منطق هم بیشتر بخش ها بصورت خلاصه و تعدادی از بخش ها هم دست نخورده باقی مانده است.
اسماعیلی اظهار داشت: چندمترجم در این کار دست داشتند مترجمی که بیشتر آثار ابن سینا را ترجمه کرده و بطور معمول نامش بصورت دومینیکوس گوندیسالینوس ضبط می شود و همراه با مترجم فعال و نام آشناتر به نام گراردوسِ کرِمونایی همکار بود. در این حلقه یک مترجم یهودی موسوم به ابن داوود بود و فرد دیگری به نام آلفرد اهل سارشل و متاخرتر میکائیل اسکات است که در بازه طولانی فعالیت کردند اما حول یک فرهنگ ترجمه فعال بودند. حلقه دوم که در سالهای پایانی قرن سیزدهم آغاز به ترجمه کردند، باز در اسپانیا فعال بودند و بیشتر به آثار طبیعی ابن سینا توجه داشتند و طبیعیات شفا را ترجمه کردند و آنها هم در حلقه ترجمه ای بودند که کلیسا و مراجع کلیسیایی شکل داده بودند. دراین زمینه همکاری مسیحیان و مسلمانان و یهودیان هم وجود داشت و این ترجمه ها ابتدا از زبان های عربی و عبری انجام شد و یک سده بعد به سراغ یونانی رفتند و این ترجمه ها به لاتین در جریان بود. بخش ریاضیات شفا ترجمه نشد و منطق نیز ناقص ترجمه شده است و باید این مساله را در نظام آموزشی اروپا جستجو کرد. آن چه به آن نیاز داشتند یک جهان شناسی بود که آموزه های اساسی آنها فلسفی و متافیزیکی بود که به یک شناخت طبیعی از جهان پیوند بزند و یک سیستم فکری را بوجود آورد تا بتوان الهیات فلسفی منسجمی را در آن جا داد و این موجب می شد طبیعیات و الهیات برای آنها جالب باشد. آنچه برای متفکران اروپایی درباره ابن سینا اهمیت داشت فلسفه اولی و کتاب الهیات بود که مابعدالطبیعه و اصول جهان شناسی را عرضه می کرد. پس از ماجرای ترجمه وجه دیگری که در سرگذشت ابن سینا در اروپا مهمست فراز و فرود بسیار شدیدی است که در برخورد با آن وجود دارد.
وی اضافه کرد: یک کنجکاوی اساسی نسبت به علوم بالیده در تمدن اسلامی در ابتدا و مهم تر از آن آوازه ارسطو متفکران اروپایی را بر آن داشت که به سراغ ترجمه آثار ابن سینا بروند و در ابتدا به نظر می رسید که ابن سینا را شاگرد وفادار ارسطو می دانند و هر چه می گفت آنرا تعبیری برای سخن های ارسطو می دانستند. نخستین موج گرایش به ابن سینا حاصل کنجکاوی به علوم اسلامی و کنجکاوی درباره ارسطو بود ولی با ترجمه آثار خود ارسطو مثل متافیزیک نخستین تغییر اساسی در موقعیت تفسیری ابن سینا صورت گرفت. روایت معیار این است که پس از اینکه مابعدالطبیعه ارسطو ترجمه شد کتاب الهیات شفا از رونق افتاد ولی از طرفی هم نشانه هایی حاکی از این است که ابن سینا در مقام راهنما و مفسر و مکمل برای باز کردن بخش غامض کتاب متافیزیک بود. یک چرخش اساسی تر و بنیادی تر در راه بود و آن هم ترجمه شرح های مختصر و مفصل ابن رشد بر آثار ارسطو بود به ویژه در مابعدالطبیعه که دو نکته به همراه داشت: نیازهای اساسی که از نظر تفسیری ابن سینا برآورده می کرد با ابزاری که خط به خط خوانده بود برطرف می شد و مساله دیگر و مهم تر این بود که ابن رشد جا به جا از ابن سینا انتقاد می کرد و فهمش از ارسطو را به چالش می کشید و این سبب ساز تغییرات اساسی در مرجعیت ابن سینا در دانشگاه ها بود و به این شکل نبود که در این مرحله هم ابن سینا کنار برود بلکه نقشی داشت در آثار متفکری مثل آلبرت ماگنوس که تفسیر کاملا نظام بند با تاکید بر منابع برای دانشگاه های اروپایی تحقیق کند. آلبرت از ابن رشد برای فهم خط به خط استفاده می کرد اما ابن سینا برای او کمکی بود که کارهایی فراتر از آن و تفسیرهای بزرگتری انجام بدهد که بتواند اجزا و عناصر نامتناجس این نظام دینی که عناصر نوافلاطونی داشت و ارسطویی هم در کار بود به هم بچسباند و بیشترین چیزی که به او در این راه کمک می کرد ابن سینا بود. کسانی هم پیرو آلبرت تلاش کردند که این راه را ادامه دهند.
این محقق در ادامه اظهار داشت: یک موج دیگر اقبال به ابن سینا قرار بود فرا برسد؛ بعد از آن دوره ای که افول نسبی ابن سینا پس از ترجمه ابن رشد را شاهد بودیم، در سال ۱۲۷۷ در حقیقت محکومیت گسترده ای درباره خیلی از آموزه ها که بسیاری برای ابن رشدی ها بود اعلام گردید و این محکومیت آثار ابن رشد موجب شد موج تازه ای از اقبال به ابن سینا فرا برسد. ابن رشد نه چندان مومن تلقی می شد و ابن سینا فیلسوفی بود که اهتمام کرده بود باور توحیدی را در نظام ارسطویی حل کند و این دو را با هم آشتی بدهد. ابن رشد ادعا کرده بود جاهایی که دین و عقل و فلسفه ارسطویی به تعارض می خورد دست بالا را فلسفه دارد برای اینکه دین اصولا چیزی به زبان تمثیل برای عوام است اما برای حکیم آنچه تفحص عقلی به آن منتهی می شود اولویت دارد و پذیرفتنی است. این تصویر کلی که ابن سینا مومن تر بود موجب می شد اقبال باردیگر به او شود کسی که این پروژه را به عهده گرفت که با کمک ابن سینا نیازهای تفسیری را برآورده کند در عین حال انتقادهایی هم به ابن سینا داشت توماس آکویناس بود. او همکاری داشت به نام ویلیام که به ترجمه اصل آثار ارسطویی از یونانی به لاتین پرداخت. این نوع ترجمه موجب شد که توماس از جانب کلیسا تنبیه شود اما موجب پیدایش یک متافیزیک جاافتاده سنتی در دانشگاه های اروپایی شد که ابن سینا در آن نقشی پیوسته داشت.
اقبال ابن سینا به کتاب طب در دوره رنسانس
اسماعیلی در ادامه سخنانش اظهار داشت: در قرن چهاردهم ویلیام اکام یک سلسله حملات سازمان یافته و اساسی را به متافیریک سنتی آغاز کرد و زیر رگبار انتقادات خود گرفت و ابن سینا هم تا حدی افول کرد. ولی در عین حال طب ابن سینا رو به رشد و رونق داشت و آخرین تغییر و تحول اساسی اقبال ابن سینا در سده های میانه درباه تاثیر ابن سینا در دانشگاه های ایتالیا ابن رشدی ها دست بالا را داشتند و چالش برانگیز بودند. برای خیلی از مرکزهای فکری و نهادهای دینی ابن رشدی ها نظام منسجمی داشتند و ابن سینا تبدیل به یک چتری شد برای کسانی که می خواستند در مقابل ابن رشدی ها قرار بگیرند و طب ابن سینا در دوره رنسانس مورد توجه واقع و آثارش به سرعت چاپ شد و این دوره اقبال به طب ابن سینا و کتاب قانون در طب بود. ما در این بحث از کدام ابن سینا سخن می گوییم؟ مرادمان از ابن سینای لاتینی چیست؟ عموم فیلسوفان سده های میانه زیر چتر الهیات و طبیعیات و منطق فعالیت می کردند تا جایی که می شد تحت تاثیر ابن سینا بودند و بخش های مختلف فلسفه ابن سینا در پروژه های گوناگونی در سده های میانه استفاده می شد تا جای خالی آنرا پر کند. ابن سینا چیزی در فضای قرون وسطایی و قطعات مختلف بعنوان قطعات مکمل برای جهان بینی سیستماتیک دانشگاهی بود و تعارض های جدی را نادیده می گرفتند. به مفهوم دیگر شاید بتوانیم از ابن سینای لاتینی حرف بزنیم و از ابن سینای لاتینی در مقابل ابن سینای تاریخی سخن بگوییم و این که در مقابل ابن سینای اسلامی دریافتی که مسلمانان از ابن سینا کرده اند چه بوده است؟ برای اینکه قرون وسطایی ها هم تفسیرها و هم تحریف هایی در آرا ابن سینا کرده اند.
برجسته شدن آموزه های ابن سینا در فرهنگ لاتین
وی در ادامه اظهار داشت: در سطح دیگر ابن سینا خاصیت خاصی در زبان لاتین دارد. یک رویه های تفصیلی و اتفاقاتی در ترجمه سبب شده فهم غالبی از ابن سینا در زبان لاتین شکل بگیرد. ابن سینا پس از ایده مشهورش برای جدایی وجود و ماهیت از فعل های مختلف بهره برده بود از عارض شدن ملحق شدن و داخل شدن و لازم بودن بهره بود ولی در لاتین بیشتر آنها با مشتقات عرض ترجمه شد که یعنی وجود یک عرض برای ماهیت است. این نتایج ناخوشایندی هم می تواند داشته باشد. ابن رشد هم همین تفسیر را برای آراء ابن سینا ارائه می داد و آنرا نقد می کرد و موجب می شد اینگونه ابن سینا فهمیده شود و نقدهای بسیاری درباره او شود. وجود وابسته به ماهیت می شد و نتیجه پذیرفتنی برای ابن سینا نبود. ابن سینا وجود را عرض می داند برای ماهیت و در تمدن اسلامی تفسیرها متنوع تر است. درباره ابن سینای لاتین چند نکته وجود دارد: نخست مکتب ابن سینایی وجود ندارد و دوم این که تحریف ها و تفسیرهای خاص و سختگیرانه ای از ابن سینا است که مخصوص مکتب لاتینی است و سوم اینکه آموزه هایی از آموزه های ابن سینا در فرهنگ لاتین برجسته و برخی نیز نقد شد و با آن مخالفت هایی صورت گرفت و به بخش هایی هم توجه نشد. اگر این پیکره را در نظر بگیریم که برخی جاها این نقدها برجسته شده و برخی دیگر سرکوب شده پیکر جدید دفرمه شده معنای دیگر ابن سینای لاتین باشد. بیشترین ایده هایی که لاتینی ها درباره ابن سینا مشکل داشتند و آنرا نقد کردند درباره عقل فعال بود. ابن سینا در متافیزیک و جهان بینی بر این باور بود صورت های کلی یعنی ساختارهایی که ماهیت پدیده ها را شکل می دهند در عالم موجودات مادی دائما درحال از میان رفتن و به وجود آمدن هستند و ایده ابن سینا این بود که یک موجود خارج از عالم ماده باید این ها بسازد. در حقیقت این ساختار را خود ماده نمی تواند بوجود آورد. راهکار ابن سینا این بود که موجودی خارج از جهان مادی باید این کار را بکند. همچنین علم به ایده های کلی را هم نیاز داریم بیرون از خودمان دریافت نماییم.
این پژوهشگر همین طور اظهار داشت: عقل فعال برای اروپایی ها و مسیحیان پذیرفتنی نبود. اما دو حالت ممکن بود: اینکه ما اشراق در علم کلی که در سنت آگوستینی وجود داشت بگیریم و متفکران آگوستینی اهتمام کردند ایده های ابن سینا را تفسیر کنند. اما مساله اصلی با واهب الصور بود که همراه خود این ایده را داشت که علت های واسطه ای هستند که به غیر از خداوند قدرت خلق دارند و این در تمدن اسلامی هم پذیرفتنی نبود. این قاعده الواحد منشا خیلی از جدل ها با متکلمان بوده است. اما در اروپا بسیار جدی مطرح شده بود. در حقیقت مساله ای به شمار می رفت که یکپارچه اروپای قرون وسطی ابن سینا را نقد می کرد. موافق عمده ای درباره واهب الصور در فلسفه لاتینی دیده نمی گردد. بر این جرح و تعدیل این را نیز بیفزاییم که آنها بخش بزرگی از ریاضیات و منطق را در نظر نگرفته بودند و اثری از اشارات و دانشنامه و نجات نیز نبود. این به پیکره ای شکل می دهد که می توانیم نامش را ابن سینای لاتینی بگذاریم.
تاثیرات ایده های ابن سینا بر متفکران قرون وسطایی
اسماعیلی در بخش دیگری از سخنان خود اظهار داشت: هم شیوه نگارش فلسفی ابن سینا که استدلال های دیگران را می گرفت و خلاصه می کرد و شکل ارجاع دادنش برای اروپایی ها موثر بود هم ژانر فلسفی دانشنامه که برای ابن سینا بود و به این شکل هم خودش سه دانشنامه بزرگ داشت. به این ژانر دانشنامه در اروپا اقبال شد و تحت تاثیر آن کُتبی به وجود آمد که به آنها جامع می گفتند و دانشنامه فلسفی بودند و در سده بعدی به شدت رواج داشتند. یک بخش تاثیر ابن سینا که همه را درگیر خودش کرد شکل خلاصه کردن و ارجاع دادن و شیوه نگارش فلسفی و ژانری بود که آنها از ابن سینا گرفتند و بسیار مورد توجه قرار گرفت. درباره نظریات ابن سینا که بر متفکران مسیحی تاثیر گذاشت نخستین آن تمایز وجود و ماهیت است که بی درنگ پذیرفته شد و بخش بزرگی از ایده های فلسفی قرون وسطی را شکل داد. یکی از حوزه هایی که در کار ابن سینا موثر بود ایده های آن در کتاب نفس شفا بود خصوصاً توضیحی که درباره حواس درونی داده است. ارسطو توضیحی درباره نفس آدم و قوای نفس آدمی داده بود که قوه تغذیه و رشد، قوه ای که حس می کند و قوه ناطقه نیز که قسمت عقلانی نفس و مخصوص انسان ها است. ابن سینا این قوای نفس را تا جایی که می توانست گسترش داد و درباره حواس درونی تحقیق کرد و هر کدام از این قوای تغذیه کننده و حس کننده را بررسی کرد که چه مجموعه توان ها و قوایی دارند و این برای لاتینی ها بسیار جالب بود.
وی اضافه کرد: ابن سینا حواس درونی و مفاهیمی که به وجود آورده بود و در جاهایی که درباره ارسطو مساله برانگیز بود تفسیر کرده و از همه مهم تر قوه واهمه بود که در فلسفه ابن سینا نقش جالبی برعهده دارد. نقش آن درک معانی جزئی نامحسوس در حین ادراک محسوسات است. نقش اساسی که واهمه دارد یا ایده جالبی که ابن سینا گسترش داده، حس مشترک که در حقیقت کارش این است که چیزهای مختلفی که ادراک می نماییم به هم می چسباند و واهمه کارش این است که چیزهایی که ما در یک شی جزئی ادراک حسی نمی نماییم ادراک می کند. متفکران مسیحی نظریه آگاهی درباره ارسطو را تغییر داده اند. ایده حس مشترک، واهمه و مفهوم معنا و چیزهای است که جنس آنها از آگاهی انسان است و در فلسفه قرون وسطی مسیحی اثر عمیقی بر جا گذاشت.
ابن سینا و توسعه متافیزیک ارسطو
این پژوهشگر فلسفه اظهار داشت: معنا در آثار ابن سینا مفهوم مهمی است. توماس طرفدار نظریه عینیت بود. توماس از معنا بهره های بسیاری برده است. اما مهم تر دونس اسکوتوس است که می گوید معنا یا اینتنتیو شکل وجودی فروکاسته است که در جایی بین عدم و وجود رئال قرار می گیرد و این مخصوص و متعلق فکر است و هر چیزی که درباره آن فکر نماییم وجود فروکاسته ای بین عدم و وجود رئال است و به تنهایی استقلال ندارد و خصلتش این است که وابسته است و می تواند خاستگاه مفهومی از دربارگی یا اینتنشنالیتی باشد که در تاریخ فلسفه ذهن معروف است فرانتس برنتانو از متفکران قرون وسطایی گرفته بود و نظریه خودش را بر آن سوار کرده بود. به تاسی از ابن سینا فیسلوفان قرون وسطی مسیحی محتوای آگاهی را قبل از آنکه صورت کلی شوند و کلیت را دریافت نمایند تمثل دانستند. در حین این که ادراک حسی از بیرون دارد و در خیالِ من چیزهایی به آن می چسبانند. رپرزنتاتیو یا تمثل همین طور طیفی از حالت های آگاهی است و در حقیقت یک مساله تصویری و بسیار هم مستعمل و پراستفاده بود. یکی دیگر از مباحثی که ابن سینا توسعه داد و خیلی از متفکران مسیحی را تحت تاثیر قرار داد توسعه در متافیزیک مقولات ارسطو بود. ارسطو معانی و اشکال وجود را در ۱۰ مقوله بررسی و مرتب کرد. جوهر و ۹ مقوله عرضی هیچ اشتراکی در شکل وجود داشتن با هم ندارند. ابن سینا در کتاب الهیات شفا چند مفهوم دیگر را به جز وجود معرفی نمود که این ها مفاهیم فراتر از مقوله هستند. ارسطو می گفت این مقولات دسته بندی های وجود نیستند اشکال کاملا بیگانه از هم هستند و وجود خود فراتر از این مقولات است. ابن سینا در الهیات شفا چند مفهوم دیگر را معرفی می کند و چون فراتر از مقولات هستند و چون برتر از مقولات هستند غیرقابل تعریف هستند.
اسماعیلی اظهار داشت: مهم ترین مقولاتی که می توان به وجود اضافه کرد شی و ضرورت بود که فراتر از مقولات قرار می گرفتند و این نیز از مفاهیم مورد علاقه فیلسوفان مسیحی بود. تاثیرات ایده های ابن سینا بر متفکران قرون وسطایی خیلی زیاد است همچون تعریف درباره مابعدالطبیعه و یا بحث های مفصل درباره علیت فاعلی که علیت فاعلی در اصل باید ایجاد چیزها باشد نه به حرکت واداشتن آن. همین طور طب ابن سینا که بسیار مهم تلقی می شد. اما بعنوان اثر دیگر، به مسئله تشخص هم تحت تاثیر ابن سینا بود. در نظام ارسطو ذات اشیا و اساس آنها همان صورت کلی یا ساختار مشترکی است که افراد یک نوع با هم به اشتراک می گذارند. پرسشی که از ارسطو پیش می آمد این بود، افراد مختلف مثل سقراط و ارسطو چگونه از هم جدا می شوند، اینکه ذات انسان بودن در آنها مشترک است چگونه تفاوت سقراط و ارسطو را می توان مطرح کرد؟ پاسخ ارسطو این بود چون ماده این ها با هم فرق دارد، این ها از هم جدا می شوند و قابل تشخیص هستند. ارسطو می گفت ماده این کار را می کند. اما مشکل این است که فرق ارسطو با سقراط فقط در ماده نیست بلکه یک مساله ذاتی دارد که این دو را از هم جدا می کند. خیلی از پیروان ارسطو با این مساله در چالش بودند. ابن سینا هم اینجا از ارسطو جدا می شود و تحت تاثیر مکتب نوافلاطونی می گوید ما فقط بصورت عرضی می گوییم که ماده ملاک تفرد است. ماده و چیزی که ساختار به آن تحمیل شده فقط بصورت عرضی مطرح گردیده است که این ماده سقراط و ارسطو را از هم جدا می کند. آنچه سقراط و ارسطو را از هم جدا می کند ماده نیست بلکه این صورت شکل خاصی به این ماده تحمیل شده و ملاک واقعی جدا شدن ارسطو از سقراط تحمیل صورت انسان به این ماده خاص است و صرف مخصوص ماده به انسان نیست.
وی در آخر اظهار داشت: توماس و متفکران قرون وسطایی این ابداعات را گسترش دادند. توماس گفت ملاک تشخص ماده تخصیص یافته است و صرف ماده را کافی نمی دانست. هر ماده ای نمی تواند یک فرد را بعنوان سقراط جدا کند بلکه تشخص سقراط این بود که این ماده خاص متعلق به این صورت خاص باشد. دونس اسکوتوس که ماده را ناکافی و خاصیت صوری این بودن را ملاک تشخص دانست. اینجا هم ابن سینا نقد جالبی به این ایده که چطور یک موجود بعنوان واجد جدا شناسایی می شود و می توان درباره آن سخن گفت. مواجهه متفکران مسیحی با ابن سینا و سرگذشت آن در اروپا و ایده ها و تاثیرات آن جای کار بسیاری دارد و تحقیقات آن عمدتاً ناقص و غیرنظام مند بوده و جای کار بسیاری دارد و در عصر مدرن و مواجهه با ابن سینا در عصر مدرن هم با فیلسوفان متقدم مثل دکارت و اسپینوزا کار چندانی انجام نشده و خیلی کار باقی مانده است.
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب