همزمان با سالگرد شهادت مرور می شود؛

شهیدی که با اسامی مستعار و چهره های مختلف، ساواک را درمانده کرد

شهیدی که با اسامی مستعار و چهره های مختلف، ساواک را درمانده کرد

جاویدانی: جاویدانی: در قم مجدداً با نام مستعار و با ظاهری دیگر، اتاقی اجاره کرد و مشغول فعالیت شد و با گروههای مبارز مسلمان به برقراری ارتباط پرداخت و برای آنها پول و اسلحه و مهمات و امکانات فراهم نمود.



خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب_الناز رحمت نژاد: در آستانه دهه ۱۳۴۰، گروههای مختلفی که در حوزه جامعه فعال بودند و وجهه مذهبی و اقتصادی داشتند، در رویارویی روحانیون با رژیم، به نفع روحانیت وارد صحنه شدند و از مراجع خود حمایت کردند. افرادی چون شهید سید علی اندرزگو جز آن دسته گروه هایی بودند که به مرجعیت امام خمینی (رحمة الله علیه) بعد از وفات آیت الله بروجردی گرویده و از مدت ها قبل ارتباط های مداوم با قم و بیت امام (رحمة الله علیه) را آغاز نموده بودند و با شروع حوادث سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ فعالانه وارد صحنه مبارزات و پشتیبانی از امام (رحمة الله علیه) شدند.
پس از واقعه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، شهید اندرزگو دستگیر و تحت شدیدترین شکنجه ها قرار گرفت و اگرچه در زیر شکنجه بی هوش شده بود، به جهت عزمی محکم کوچک ترین کلامی که بتواند شکنجه گران را به مقصودشان رهنمون سازد بر زبان نیاورد. بعد از رهایی از زندان با شهید حاج صادق امانی و دیگر دوستانی که از سابق می شناخت ارتباط برقرار کرد و وارد شاخه نظامی هیئت موتلفه جمعیت های اسلامی شد. در همین زمان مسئله ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت عنوان شد و او به همراه دیگر افراد شرکت کننده در این ترور، در مراسم تحلیف شرکت کرد و نخستین نفری بود که دست روی قرآن گذاشت و سوگند یاد کرد که تا آخرین قطره خون خود نسبت به نهضت و آرمان های اسلامی آن وفادار بماند.
با دستگیری شهید محمد بخارایی سایر مجریان طرح اعدام حسنعلی منصور جز سید علی اندرزگو توسط ساواک شناسایی شده و دستگیر شدند. همین طور ماهیت سازمان جدید هیئت های موتلفه نیز بر آنان مکشوف شد و شهید اندرزگو شروع زندگی مخفی را تجربه نمود.
عبدالکریم سپهر نیا، دکتر حسینی، شیخ عباس تهرانی، ابوالحسن نحوی، سیّد ابوالقاسم واسعی و محمدحسین الجوهرچی، نام هایی بودند که سید از آنها استفاده می کرد و مناسب هر نام، به چهره ای ظاهر می گردید. وی از ۲۴ شناسنامه و تعدادی گذرنامه استفاده می کرد.
همزمان با سالروز شهادت سید علی اندرزگو فرصتی دست داد تا زندگینامه و کارهای سیاسی اجتماعی این شهید را مرور و بررسی نماییم که مشروح آن در ادامه این گزارش می آید؛
شهید سید علی اندرزگو در رمضان سال ۱۳۱۸ شمسی، در خیابان شوش تهران در یک خانواده متوسط متولد شد. پدر شهید اندرزگو بنّا بود و در بازارچه گمرک تهران حوالی میدان شوش و پایین خیابان صفاری مغازه داشت. پدرش بعد از ورشکستگی به خرده فروشی رو آورد و در همان حوالی میدان شوش به کار و کسب پرداخت.
شهید اندرزگو تحصیلات ابتدایی را در دبستان فرخی گذراند. بعد از به انتها بردن دوران تحصیلات ابتدایی، چون شاهد زحمات طاقت فرسای پدر برای تامین معاش بود، برای یاری رساندن به پدر و کمک به اقتصاد خانواده، درس را رها کرد و در نزد برادرش، سید حسن که در بازار تهران، دارای شغل تجاری بود مشغول به کار شد و در حدود ۱۰ سال در این شغل ماند. با وارد شدن به شاخه نظامی هیئت های مؤتلفه، شهید اندرزگو، از شغل خود دست کشید و تا آخر عمر، مهم ترین اشتغال او مبارزه و فعالیت برای سرنگونی رژیم ستم شاهی بود.
سید علی ۱۳ سال بیشتر نداشت که ذهنش معطوف مسائل اجتماعی، سیاسی شد و توسط سید حسین اندرزگو، برادر بزرگ تر، به گروه حاج صادق امانی پیوست و نزد شهید صادق امانی، عربی آموخت. بعد از آن در مسجد قندی نزد آیت الله بروجردی به تحصیل دروس حوزوی پرداخت و طی سه سال دروس مقدماتی را آموخت و نزد میرزا علی اصغر مرندی نیز به تلمذ پرداخت و جامع المقدمات، تحف العقول، نهج البلاغه، فقه، اصول و… را فرا گرفت. بنابر شرایطی که پس از اعدام انقلابی حسنعلی منصور برای او فراهم گردید، شهید اندرزگو ابتدا مدتی به قم رفت و بعد از مدتی عازم نجف شد.
حجت الاسلام حسین غفاریان، یکی از دوستان شهید اندرزگو در قم، گفته است: «روزی آیت الله خزعلی تشریف آوردند قم و دست او را گذاشتند در دست من. من از شاگردان ایشان بودم، گفتند: «غفاریان! مراقب این باش تا من به تو بگویم چه کارش نماییم.» چند ماه از وی در خانه مان پذیرایی کردیم تا آیت الله خزعلی آمدند و گفتند: «حسنعلی منصور را این کشته. اسمش هم سید علی اندرزگوست. اسمش را عوض کنید. جا به او بدهید. معمم و طلبه اش کنید.» خلاصه عمامه سرش گذاشتیم و آغاز کرد به درس خواندن. ما، ماه های رمضان و محرم می رفتیم تبلیغ و به فرمایش آیت الله خزعلی، او را هم با خود می بردیم.» بعد از بازگشت از عراق باردیگر در عرصه علمیه قم مشغول به تحصیل شد. وی در مدت حضور در قم، نزد آیت الله مشکینی و آیت الله مکارم شیرازی از درس تفسیر و اخلاق بهره برد و نزد آیت الله حاج میرزا یدالله دوزدوزانی قوانین و لمعه را آموخت.
سید علی اندرزگو که با نام شیخ عباس تهرانی در عرصه علمیه قم رحل اقامت افکنده بود، به دلیل فعالیتهایی که داشت مورد شناسایی قرار گرفت و از لباس روحانیت خارج شد.
او به چیذر آمد و در مدرسه ای که توسط حجت الاسلام سید علی اصغر هاشمی تأسیس شده بود، پناه گرفت و در آنجا به دروس حوزوی، ادامه داد. بعد از مدتی مجدداً شناسایی شد و بعد از رفت و آمدهای طاقت فرسا به افغانستان در کنار حرم رضوی سکنی گزید. شهید اندرزگو در مشهد نیز در درس مرحوم ادیب نیشابوری حاضر شد و بنا بر نقل همسرش، در مدت ۵ سال از محضر ایشان استفاده ها برد و در حسینیه اصفهانی ها در بازار سرشور نیز در درس آقای موسوی شرکت کرد.
در دوران ایجاد شخصیت شهید اندرزگو، کشور دست خوش حوادث بسیار بود. جنبش ملی شدن نفت، تغییر دولت ها، حکومت نظامی مکرر در تهران، ترور شاه، هژیر، رزم آرا و دکتر فاطمی، اعدام امامی، تبعید و بازگشت آیت الله کاشانی، جلسات مکرر آیت الله کاشانی و فداییان اسلام، تعطیلی بازار تهران و نقش بازاریان در این حرکت ها را می توان از آن جمله برشمرد.
شهید اندرزگو در نوجوانی با شهید نواب صفوی آشنا شد. منش و شخصیت این روحانی مبارز در ذهن و ضمیر او اثری ژرف گذاشت و پروسه این تأثیر روحی، آشنایی با تشکیلات فداییان اسلام و راه مبارزاتی آنها بود که در تعیین مشی مبارزاتی شهید اندرزگو نقش آفرین بود. شهید اندرزگو علاقهٔ زیادی به شهید نواب صفوی داشت و همین مسئله موجب شد که وی با تشکیلات فداییان اسلام آشنا شود.
وی با درک و لمس نهضت ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ به رهبری امام خمینی (رحمة الله علیه) در سن ۱۸ سالگی گام به عرصه مبارزه با رژیم پهلوی نهاد. شهید اندرزگو در جریان قیام ۱۵ خرداد خود یکی از عاملین تظاهرات پرشور مردم بود که همان شب با اهدای کتابی از حضرت امام (رحمة الله علیه)، مورد تقدیر قرار گرفت.
پس از واقعه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، شهید اندرزگو در همان رابطه دستگیر و تحت شدیدترین شکنجه ها قرار گرفت و اگرچه در زیر شکنجه بی هوش شده بود، به جهت عزمی محکم کوچک ترین کلامی که بتواند شکنجه گران را به مقصودشان رهنمون سازد بر زبان نیاورد. بعد از رهایی از زندان با شهید حاج صادق امانی و دیگر دوستانی که از سابق می شناخت ارتباط برقرار کرد و وارد شاخه نظامی هیئت موتلفه جمعیت های اسلامی شد. در همین زمان مسئله ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت عنوان شد و او به همراه دیگر افراد شرکت کننده در این ترور، در مراسم تحلیف شرکت کرد و نخستین نفری بود که دست روی قرآن گذاشت و سوگند یاد کرد که تا آخرین قطره خون خود نسبت به نهضت و آرمان های اسلامی آن وفادار بماند.
در اسفند ۱۳۴۲، کابینه حسنعلی منصور بر سر کار آمد و لایحه کاپیتولاسیون را به تصویب رساند. امام خمینی (رحمة الله علیه) در ۴ آبان ماه سال ۱۳۴۳، سخنرانی شدیداللحنی مقابل لایحه ایراد کردند و متعاقباً دستگیر و به ترکیه تبعید شدند. با تبعید امام خمینی (رحمة الله علیه)، نهضت حالتی دوگانه یافت؛ قسمتی از مبارزان فعال بعد از تبعید امام به ترکیه و سپس به عراق، تصمیم به ترک ایران و فعالیت در کنار شخص ایشان گرفتند و مهاجرت کردند و بدین سان حلقه های مبارزان نهضت امام (رحمة الله علیه) در خارج از کشور شکل گرفت.
بخشی از مبارزان نیز در کشور ماندند و به ادامه نهضت امام (رحمة الله علیه) در داخل پرداختند. مسئله مهم در داخل کشور، پروسه تحولی آرام و پنهانی در جمعیتی بود که مرجع تقلید خودرا در تبعید می دید. یک شاخه از این جمعیت ها که بیشتر تحت نفوذ حاج صادق امانی بود و از دست پرورده های فکری و اخلاقی وی بودند، با اطلاع حاج مهدی عراقی، کم کم به سمت اقدامات قهرآمیز گرایش یافتند. هسته این گروه شامل افرادی چون شهید صادق امانی همدانی، شهید مهدی ابراهیم عراقی، شهید اندرزگو، شهید محمد بخارایی، شهید رضا صفار هرندی و شهید مرتضی نیک نژاد می شد.
این طیف بعد از تبعید امام (رحمة الله علیه) ابتدا خواهان اقدامی جدی مقابل رژیم شاه شدند، ولی به درخواست شهید مهدی عراقی و دیگران و بمنظور برنامه ریزی طولانی مدت و اقدامات اصولی صبر پیشه کردند. این عده به تدریج بعد از تهیه اسلحه و مواد منفجره لازم، به تمرینات نظامی پرداختند.
نقش شهید اندرزگو در به هلاکت رساندن حسنعلی منصور
اعدام انقلابی حسنعلی منصور با همکاری شهیدان محمّد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک نژاد و حاج صادق امانی جامعه عمل پوشید. شهید اندرزگو که ۱۹ سال بیشتر نداشت، در این عملیات مسئولیت کُند کردن اتومبیل منصور را در محدوده بهارستان بر عهده داشت تا شهید بخارایی بتواند با دقت عمل او را از پای در آورد.
در ساعت ۱۰ بامداد اول بهمن ۱۳۴۳ هنگامی که حسنعلی منصور با غرور تمام قصد پیاده شدن از اتومبیل در جلوی درب ورودی مجلس شورای ملی را داشت، هدف گلوله شهید محمد بخارایی از اعضا شاخه اجرائی هیئت مؤتلفه اسلامی قرار گرفت و چند روز بعد به هلاکت رسید.
کبری سیلسپور همسر شهید اندرزگو در مصاحبه ای با مجله «سروش» راجع به نقش وی در این عملیات گفته است: «سید علی با مهارتی هرچه تمام تر کار را آغاز نموده و خودش را جلوی ماشین یک پلیس می اندازد و مأمورین به خیال این که او را زیر گرفته اند دستپاچه شده و نظم آنها به هم می خورد و اتومبیل منصور گیر می کند. وقتی که سید علی با موفقیت وظیفه خودرا انجام داد، منصور به ناچار در نزدیکی مجلس از اتومبیل پیاده و عازم مجلس شد و همین مورد فرصتی فراهم آورد که شهید بخارایی از این موقعیت استفاده نماید و با شلیک گلوله او را به قتل برساند. سید علی با مهارتی هرچه تمام تر کار را آغاز نموده و خودش را جلوی ماشین یک پلیس می اندازد و مأمورین به خیال این که او را زیر گرفته اند دستپاچه شده و نظم آنها به هم می خورد و اتومبیل منصور گیر می کند. وقتی که سید علی با موفقیت وظیفه خودرا انجام داد، منصور به ناچار در نزدیکی مجلس از اتومبیل پیاده و عازم مجلس شد و همین مورد فرصتی فراهم آورد که شهید بخارایی از این موقعیت استفاده نماید و با شلیک گلوله او را به قتل برساند. بعد از این حرکت، شهید اندرزگو برای اطمینان از مرگ منصور، خودرا به او رساند و گلوله دیگری در مغزش خالی کرد و به سرعت متواری شد. مأموران در تعقیب خود موفق شدند شهید بخارایی را که هنگام فرار، روی زمین یخ زده می لغزد دستگیر کنند. شهید اندرزگو، شهید نیک نژاد و شهید هرندی، بعد از مشاهده اوضاع طبق قرار با شهید امانی به میدان شوش رفته و اسلحه ها را تحویل می دهند و قرار می شود تا یک هفته هیچیک از افراد به خانه نروند و زندگی مخفی داشته باشند. فتوای قتل منصور از جانب آیت اللَّه سید محمدهادی میلانی در مشهد صادر شده بود.»
شروع زندگی مخفی سید علی اندرزگو
با دستگیری شهید محمد بخارایی سایر مجریان طرح اعدام حسنعلی منصور جز سید علی اندرزگو توسط ساواک شناسایی شده و دستگیر شدند. همین طور ماهیت سازمان جدید هیئت های موتلفه نیز بر آنان مکشوف شد و شهید اندرزگو شروع زندگی مخفی را تجربه نمود.
با وجود تلاش دستگاه های امنیتی رژیم پهلوی که حتی خانواده و نزدیکان شهید اندرزگو را نیز نشانه گرفته بود، وی توانست مخفیانه و با زیرکی و هوشیاری از کشور خارج شده و به عراق سفر کند.
سیلسپور در این مورد آورده است: «سید با شناسنامه جعلی سوار بر کشتی می شود و در کشتی با ترفندی ناخدا را راضی می کند که کشتی را به سمت ساحل عراق در اروند ببرد و پیش از آنکه ناخدای کشتی متوجه شود پیاده می شود. یکی از دوستان سید نیز همراهش بوده است و به سمت خطوط مرزی عراق حرکت می کنند. مرزبانان عراق راه را برای آنان می بندند و از آنان کارت شناسایی طلب می کنند که شهید اندرزگو می گوید: «ما طلبه هستیم و برای درس خواندن کنار دریا آمده ایم و کارت شناسایی در نجف است» و بدین صورت به نجف می رود.»
شهید اندرزگو در سال ۱۳۴۵ به ایران بازگشت و درحالی که ساواک به شدت بدنبال دستگیری وی بود به قم رفت و در کسوت روحانیت در عرصه علمیه با نام مستعار شیخ عباس تهرانی به تحصیل پرداخت و مجدداً سرگرم کارهای انقلابی شد.
هر وقت فرصتی پیش می آمد با سخنرانی های پرشور خود در شنوندگان تأثیر به سزایی می گذاشت و آنان را به تحرک وامی داشت. در سال ۱۳۴۶ به وسیلهٔ یکی از منابع نفوذی ساواک بازگشتش اطلاع داده شده، اما این دفعه نیز ساواک موفق به دستگیری او نشد.
در قم وی با وجود مراقبت های شدید ساواک، مبارزه اش مقابل رژیم پهلوی را ادامه داد و در جریان ساخت سینما در قم که هدف از آن ترویج فرهنگ مبتذل غربی بود به مبارزه پرداخت. فعالیت وی چنان بود که ساواک پرونده ای را به نام شیخ علی تهرانی تشکیل داد. افزایش حساسیت های ساواک موجب شد تا وی به مدرسه علمیه چیذر رفته و در آنجا به وعظ و اقامه نماز مشغول شود. در چیذر تحصیل علوم دینی و مبارزاتش را از نو و در بعدی دیگر شروع کرد. در همین جا بود که ازدواج کرد و یک سال و نیم در یک اتاق اجاره ای با همسرش زندگی کرد. وی به مرور زمان بر وسعت کارهای انقلابی اش افزود و برای اینکه شناسایی نشود، منزلش را مرتب عوض می کرد.
در سال ۱۳۵۱ شمسی یکی از دوستان وی دستگیر و در زیر شکنجه های طاقت فرسا به مواردی در ارتباط با شهید اندرزگو اعتراف کرد و ساواک از سر نخی که به دست آورده بود، در صدد دستگیری وی برآمد، اما او توانست مثل همیشه از دست ساواک فرار کند و به قم برود. در قم مجدداً با نام مستعار و با ظاهری دیگر، اتاقی اجاره کرد و مشغول فعالیت شد و با گروههای مبارز مسلمان به برقراری ارتباط پرداخت و برای آنها پول و اسلحه و مهمات و امکانات فراهم نمود. بار دیگر، ساواک موفق به شناسایی محل زندگی او شد و این دفعه نیز، وی از معرکه گریخت و با نامی دیگر و در لباسی مبدل، خودرا به مشهد رساند و در آن شهر با حجت الاسلام عباس واعظ طبسی تماس گرفت و با کمک ایشان توانست همراه همسرش و بطور پنهانی بوسیله زابل و زاهدان به افغانستان فرار کند. وی در افغانستان تنها یک ماه دوام آورد و نتوانست دور از مبارزه باشد، پس مخفیانه خودرا به مشهد رساند.
سید علی در مشهد چندین خانه عوض کرد و پنهانی به سفر حجّ مشرف شد. در مسافرت دیگری که عازم انجام حجّ عمره شده بود، خودرا به نجف اشرف رساند و به زیارت امام (رحمة الله علیه) نائل آمد. سپس به سوریه و لبنان سفر کرد و بر تجربه های مبارزاتی خویش افزود.
شهید در لبنان با نماینده امام (رحمة الله علیه) در سازمان الفتح تماس گرفت و ضمن دیدن تعلیمات نظامی، طرز استفاده از سلاح های سنگین را فرا گرفت. بعد از بازگشت به ایران همزمان با اوج گیری انقلاب اسلامی تصمیم به نابودی شاه گرفت. پس طی یک برنامه ۶ ماهه، رفت و آمدهای شاه را تحت نظر گرفت تا بتواند با وارد کردن مواد منفجره از فلسطین، هدف خودرا پیاده کند و به کمک شخصی در داخل کاخ سلطنتی به این مهم برسد که با شهادتش توفیق اجرای آنرا از دست داد.
شهادت
در سال ۱۳۵۱ بدنبال دستگیری یکی از دوستان شهید اندرزگو ساواک سرنخ هایی از وی به دست آورد و مجدداً تلاش ها برای دستگیری وی افزایش پیدا کرد. از آن جایی که مأموران ساواک بطور دائم در جستجوی وی بودند، توانستند اطلاعاتی حین شکنجه برخی از مبارزان اسلامی، از اندرزگو به دست آورند. ساواکی ها در قالب این اطلاعات تلفن های قسمت وسیعی از شهر تهران را تحت کنترل گرفتند تا توانستند، رد مکالمات او را به دست آورند و با جستجوی پرونده ها یکی از دوستان قدیمی اش به نام حاج اکبر صالحی که لبنیات فروشی داشت را پیدا کردند، و از همین جا پی بردند شهید اندرزگو با نام مستعار «جوادی» در مشهد سکونت دارد و روز ۱۹ ماه مبارک رمضان افطار را در منزل او خواهد بود.
شهید اندرزگو، نزدیکی غروب آن روز با یک موتورگازی راهی منزل دوستش شد؛ مأموران ساواک قبلاً منطقه را به محاصره در آورده بودند. وی بعد از ورود به خیابان سقا باشی متوجه حضور مأموران ساواک شد، اما برای فرار از مهلکه، دیگر دیر شده بود. وی با پناه گرفتن در پشت یک اتومبیل اهتمام در گمراه کردن مأموران داشت، اما مأموران رژیم از فاصله دور پاهای او را مورد هدف قرار دادند.
قاتل شهید، فردی به نام تهرانی بود. شهید اندرزگو در صورتیکه خون، به شدت از پاهایش جاری بود، با خوردن کاغذهای حاوی شماره تلفن دوستان و نزدیکانش و آغشته کردن بقیه مدارک به خون خود و نابود کردن آنها، مانع از آن شد که نشانی کسی به دست ساواک بیفتد. سیّد همیشه اظهار داشته بود: «زنده مرا نخواهند یافت» و عاقبت نیز چنین شد.
شهید اندرزگو بعد از سال ها مبارزه با رژیم پهلوی ۱۹ رمضان برابر با ۲ شهریور ۱۳۵۷، در کمین نیروهای ساواک گرفتار شده و به شهادت رسید. شهید اندرزگو در صورتیکه خون، به شدت از پاهایش جاری بود، با خوردن کاغذهای حاوی شماره تلفن دوستان و نزدیکانش و آغشته کردن بقیه مدارک به خون خود و نابود کردن آنها، مانع از آن شد که نشانی کسی به دست ساواک بیفتد. سیّد همیشه اظهار داشته بود: «زنده مرا نخواهند یافت» و عاقبت نیز چنین شد. شهید اندرزگو بعد از سال ها مبارزه با رژیم پهلوی ۱۹ رمضان برابر با ۲ شهریور ۱۳۵۷، در کمین نیروهای ساواک گرفتار شده و به شهادت رسید.
شهید اندرزگو چریکی بود که دامنه مبارزاتش، از لبنان تا افغانستان گسترده بود. ساواک ۱۵ سال سایه وار دنبال او می گشت، لکن هر وقت به مخفیگاه وی می رسید، او توانسته بود از دام مأموران بگریزد.
اعلام خبر شهادت سید علی اندرزگو توسط امام خمینی (ره)
خانواده شهید اندرزگو برای ماه ها از شهادت وی خبردار نشده بودند تا اینکه امام (رحمة الله علیه) ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ وارد کشور می شود. سید مهدی اندرزگو، فرزند شهید اندرزگو، در اینباره گفته است: «پدرم در شهریور ماه ۱۳۵۷ و در ماه مبارک رمضان به شهادت رسید، ولی ما تا زمان پیروزی انقلاب و ورود امام (رحمة الله علیه) به ایران که بهمن ماه بود، از این حادثه خبر نداشتیم. روزی که امام (رحمة الله علیه) وارد کشور می شدند، ما تلویزیون را نگاه می کردیم و منتظر بودیم که ایشان هم همراه امام (رحمة الله علیه) باشند و با ایشان وارد کشور شوند. حضرت امام (رحمة الله علیه) به کشور آمدند و در مدرسهٔ رفاه مستقر شدند، فرمودند خانوادهٔ آقای اندرزگو را پیدا کنید، من دوست دارم آنها را ببینم. ما به علت مبارزات پدر و تحت تعقیب بودنش همیشه درحال نقل مکان از شهری به شهر دیگر بودیم. بنابراین هیچ کدام از اطرافیان امام (رحمة الله علیه) نشانی ما را نداشتند، اما خود امام (رحمة الله علیه) در آخرین دیدار پدر ما با ایشان، شنیده بودند که ما در مشهد ساکن هستیم. این شد که آیت الله طبسی و دیگر دوستان ما را پیدا کردند و خدمت امام (رحمة الله علیه) بردند.
یاد دارم زمانی که در تهران و مدرسهٔ رفاه خدمت امام (رحمة الله علیه) رسیدیم، ایشان دو برادر کوچک تر من را یکی هفت ماهه و دیگری دو ساله روی پاهای خودشان نشاندند و ما را مورد تفقد و مهربانی قرار دادند. ایشان بعد از کمی مقدمه چینی خبر شهادت پدر را به ما دادند. پس از شنیدن خبر شهادت پدر، مادرم طبیعتاً بسیار دگرگون و ناراحت شدند. امام خمینی (رحمة الله علیه) هم برای مادر ما از حضرت زینب (سلام الله علیها) و صبر ایشان مثال زدند و او را به صبر و بردباری نصیحت فرمودند. سپس برای ما دعا کردند و من هنوز هم که هنوز است، تأثیرات دعای امام (رحمة الله علیه) را در زندگی خودم می بینم.
امام (رحمة الله علیه) فرمودند: «همان شبی که این روحانی مبارز به شهادت رسید، خبر شهادتش را برای من تلگراف کردند و من به شدت از این مساله ناراحت شدم و غصه خوردم که ما محروم ماندیم از نعمت بزرگی مانند شهید اندرزگو که تجربه های گران بهایی در مبارزات داشت.»
دو یار جدانشدنی شهیداندرزگو
حجت الاسلام جعفر شجونی، از اعضای جامعه روحانیت مبارز، در مورد شهید اندرزگو گفته است: «کتاب ولایت فقیه و اسلحه دو یار جدانشدنی این شهید بزرگ بودند.»
تهیه اسلحه
حجت الاسلام حسین غفاریان، درباب شجاعت شهید اندرزگو و خاطراتشان آورده اند: «فوق العاده شجاع و نترس بود. ما او را در دهی گذاشتیم که منبر برود. روضه خیلی نمی خواند، اما حرف های درست و حسابی برای مردم می زد. ما گروهی بودیم که برای تبلیغ به دهات دوردست می رفتیم. یک دفعه به دهات هندیجان رفته بودیم. این دِه در اطراف بندر دیلم و آن طرف ماهشهر است. او را هم بردیم. وی در اطراف گشتی زد تا ببیند کسانی را پیدا می کند که برایش اسلحه بخرند و جمع کنند و او برود و از آنها بخرد؟ در یکی از سفرها یادم هست که اظهار داشت: «غفاریان! این چمدان پر از اسلحه کمری کُلت است. این را باید ببریم قم.» ما سوار مینی بوس شدیم و این چمدان را گذاشتیم زیر ساک های خودمان که اگر مأمورین آمدند و دیدند که همه آن ساک ها پر از کتاب است، دیگر به ساک او کاری نداشته باشند که اتفاقاً هم همچنین هم شد. دم پاسگاه ژاندارمری، مأمورین ریختند توی ماشین و دیدند همه طلبه ایم. همه ساک ها را گشتند و یکی دو تا و شش تا و به هشتمی نرسیده بودند که گفتند این ها همه کتاب است و برویم. بعد آمدیم قم و اسلحه ها را آورد خانه ما. یک ماشین اپل داشتیم که این ها را می گذاشت داخل آن و می بردیم تهران و بین رفقایش تقسیم می کردیم. این کارش بود. می رفتیم کردستان و این طرف و آن طرف برای تبلیغ. او اسلحه جمع می کرد و می خرید و می برد تهران. رفقای زیادی هم داشت. پس آشنایی ما بوسیله آیت الله خزعلی و به این شکل آغاز شد.»
زنبیل مهمات
حجت الاسلام سید مهدی اندرزگو، فرزند شهید سید علی اندرزگو، خاطراتی را به نقل از رهبر معظم انقلاب درباره ی آن شهید چنین بازگو کرده است: «منزل ما در مشهد با منزل حضرت آقا چند کوچه بیشتر فاصله نداشت. در خاطر دارم که شهید اندرزگو برای این عزیزان کلاس آموزش اسلحه گذاشته بود؛ برای حضرت آقا، شهید هاشمی نژاد و آیت الله واعظ طبسی. البته من خاطراتی را در این مورد از زبان رهبر معظم انقلاب شنیده ام. حضرت آقا می فرمودند: «شهید اندرزگو شب ها دیروقت به منزل ما می آمدند و باهم جلسه داشتیم و در مورد مسائل مختلف با هم صحبت می کردیم.»
همچنین سید مهدی اندرزگو، درباب خاطرات گفته است: «یکی از خاطراتی که رهبر معظم انقلاب برایم تعریف کردند، این بود که بارها پدرم را در کوچه و خیابان دیده بودند و پس از سلام و احوال پرسی متوجه شده بودند که در دست او زنبیلی پر از مهمات و اسلحه است و او با خونسردی کامل آنها را با خود جابه جا می کرد. پدرم بارها ما را هم هنگام جابه جایی مهمات با خود می برد تا این عملیات شکلی عادی تر به خود بگیرد. البته ما این ها را بعدها از زبان حضرت آقا شنیدیم و آن زمان متوجه نمی شدیم.
از حضرت آقا شنیدم که: «یک روز آقای اندرزگو را در بازار سرشور مشهد دیدم که با یک موتورگازی می آمد. موتور را که نگه داشت، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او دربارهٔ خروس ها پرسیدم، جواب داد که این خروس ها استثنایی اند و تخم می گذارند! زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروس ها پر از نارنجک و اسلحه است.»

0.0 / 5
321
1402/06/02
20:42:42
تگهای خبر: آموزش , بازار , خرید , زندگی
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
X

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۵ بعلاوه ۱
دیدنیهای جاویدانی

چالشیهای جاویدانی

تازه های جاویدانی

جاویدانی