ایران درودی در گزارش جاویدانی؛

نقاشی شعر نیست و لازم نیست داستان داشته باشد، ما نقاشی نداریم

نقاشی شعر نیست و لازم نیست داستان داشته باشد، ما نقاشی نداریم

به گزارش جاویدانی ایران درودی اعتقاد دارد هنر نقاشی احساس خالص است و با وجود تشابهی كه به خاطر قوه احساس با شعر دارد، با آن بسیار متفاوت است. همینطور قرار نیست اثر نقاشی داستانی در پس خود داشته باشد.


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: كتاب «گفتگو با ایران درودی» سال قبل توسط نشر ثالث منتشر گردید و طی مدتی به چاپ دوم رسید. طی هفته های گذشته این كتاب در چارچوب نسخه قابل استفاده نابینایان با خط بریل، توسط كتابخانه عمومی حسینیه ارشاد تولید و در اختیار روشندلال اهل مطالعه قرار گرفته است. این كتاب گفتگوهای مهدی مظفری ساوجی را با درودی شامل می شود و عرضه نسخه قابل استفاده اش برای نابینایان سبب شد با این نقاش پیشكسوت گفتگویی درباره نقاشی و شعر داشته باشیم. درودی متولد سال ۱۳۱۵ در مشهد است و علاوه بر نقاشی، در حوزه های نویسندگی، نقد و كارگردانی هم فعالیت نموده است. این نقاش نمایشگاه های زیادی در داخل و خارج كشور داشته و سال ها به تدریس تاریخ هنر اشتغال داشته است. گپ و گفت كوتاه با ایران درودی، حاوی نكاتی درباره درك حس توسط نابینایان، جروبحث هایش سر كتاب «گفتگو با ایران درودی» درباره تفاوت های شعر و نقاشی، نبودن نقاش در ایران، عرضه كتاب برای نابینایان و … است. در ادامه مشروح این گفتگو را می خوانیم: * خانم درودی، از تجربه چاپ كتاب گفت وگوی تان برای نابینایان بگویید! درباره مخاطبان نابینا. اتفاقاً دوست نابینایی دارم كه نویسنده است و با كمك كامپیوتر و دكمه های خاص مطلب می نویسد. به نظرم خیلی خوب است كه كتاب های مختلف در دسترس و در اختیار نابینایان جامعه قرار بگیرند. * مهدی مظفری ساوجی كه این گفتگو را در چارچوب كتاب با شما انجام داده، یك شاعر است و شعر می گوید. تجربه گفتگو با یك شاعر چه طور بود؟ این آقای مظفری چون شاعر است، در گفتگو مرتب شعر را با نقاشی مقایسه می كرد و این مرا عصبانی می كرد. در مصاحبت هایی كه با هم داشتیم، برایش درباره نقاشی و نشانه هایش توضیحاتی دادم و نظرها و نكاتی بین مان رد و بدل شد. دركش از مساله كامل بود و مبحث را می شناخت، اما مشكلاتی با هم داشتیم. * چه مشكلاتی؟ جر و بحث می شد؟ تا حدودی بله. چون در گفتگو مرتب برمی گشت به نقطه قبلی خودش و از دید یك شاعر به ماجرا نگاه می كرد. نكته مهم این جاست كه نقاشی حس است، داستان نیست؛ نقاشی شعر نیست. و ما باید در كشورمان حالاحالاها صبر نماییم تا نقاش داشته باشیم. * یعنی هم اكنون نقاش نداریم؟ تقریباً می شود گفت نه. افرادی كه این روزها مشغول به این كار هستند، نقصها بسیاری دارند. همه نقاشی می كنند اما داستان پشت سر نقاشی های شان است. مثلاً وقتی شما از یك چهره نقاشی می كنید و به اصطلاح چهره می سازید، باید در اثری كه خلق می كنید شخصیت طرف را نشان بدهید نه این كه تلاش كنید شبیه او را بكشید. یعنی در این موقعیت، شخصیت است كه مهم می باشد نه شباهت. چنین توضیحاتی، به خوبی در كتاب آمده اند. البته طبیعی است كه گفت وگوها گاهی با عصبانیت هایی همراه بوده است. اما در كل، درباره سوالی كه كردید، باید بگویم آنچه ما در ایران داریم نقاشی نیست، تصویرگری است. چون نقاشی در كشور ما سابقه ندارد و آنچه دیده می شود معطوف به امروز است كه بخش قابل توجهی از آن مربوط به غرب است و آنچه از نقاشان خارجی گرفته ایم. * این گفت وشنودها نتیجه دلخواهی هم داشت؟ اتفاقی كه كام تان را شیرین كند. دوستی در آمریكا دارم كه بعد از چاپ كتاب تماس گرفت و گفت ای كاش این كتاب را بعنوان یك واحد درسی برای دانشجویان هنرهای زیبا و نقاشی تدریس كنند. * به نظرتان برای نابینایان هم مطالب مفید دارد؟ این را نمی دانم. شاید داشته باشد!
* درباره عصبانیت های حین گفت وگوی تان كمی بیشتر صحبت نماییم. خب این آقای مظفری مرا عصبانی و دیوانه می كرد؛ هرچند دوست خوب من است و نزدیك به بیست سال است كه با هم حشر و نشر داریم، اما نظریاتش گاه با آن چه من از نقاشی استنباط می كنم فرق دارد. مثلاً در فرازهایی از همین گفتگو مرتب از احمد شاملو مثال می زد. خب توجه نمی كرد كه نقاشی ربطی به شعر ندارد. درست است كه هر دو برخاسته از احساس هستند ولی نقاشی احساس خالص است و اَشكال و فُرم ها در آن، قرار نیست داستان بگویند. یا مثلاً این سوال را مطرح می كرد كه چرا در نقاشی های تو، زندگی امروز دنیا به چشم نمی آید؟ چرا شكل امروز زندگی و مصائب و مشكلات آن غایب است؟ من هم می گفتم خب چه طور باید این زندگی را نشان بدهم؟ حتما باید نقاشی ای بكشم كه نشان بدهد یك عده به پیك نیك رفته اند؟ می گفت نه، منظورم دردها و حرمان هایی است كه گریبان بشر امروز را گرفته و مثلاً تصاویری از آنرا در آثار پیكاسو یا سالوادور دالی می بینیم. من هم می گفتم قرار نیست همه از دریچه پیكاسو یا دالی به جهان نگاه كنند. هر كسی نگاه خودش را دارد و از منظر خودش جهان را به تصویر می كشد. * مشكل این نگاه چیست؟ خب بالاخره بعضی ها دوست دارند نقاشی مثل شعر باشد! ببینید، شعر تصویر دارد و چون تفسیر می شود همه فكر می كنند به خاطر تشابهش با نقاشی، نقاشی هم باید تفسیر داشته باشد. نقاشی، حس است؛ یعنی مثل همان وقتی كه یك مرد، زنی را می بیند و به قول سالوادور دالی نمی داند چرا فقط می خواهد نگاهش كند! توجه كنید كه در نقاشی حس بیان می شود نه داستان. در حالیكه شعر دنیای دیگری دارد و با زبان دیگری سخن می گوید. خلاصه این كه جواب های من در كتاب، گاهی خیلی پرخاشگرانه بود ولی در كل نتیجه كار، خیلی خوب و بانمك از آب درآمد. * مظفری ساوجی چند مجموعه شعر منتشر نموده است. همچون كتابی با عنوان «باران، با انگشت های لاغر و غمگین اش» كه سال قبل برنده جایزه كتاب سال شعر ایران به انتخاب خبرنگاران شد. بله آنرا خوانده ام. * می خواستم همین را بپرسم. نظرتان درباره شعرهای این كتاب چیست؟ تمامش را خط خطی كردم و در گوشه گوشه كتاب مطلب نوشتم. از شعرهای كتاب خیلی لذت بردم و راستش خیلی هم حیرت كردم. * از شعرها؟ نه، از اینكه آدمی كه شعرهایی به این خوبی گفته چه طور آن سوال ها را در گفتگو از من می پرسید! (می خندد) ببینید، من راجع به نقاشی با هیچ كس تعارف ندارم. بیشتر از ۷۰ سال از عمرم را روی نقاشی گذاشته ام و در این سن وسال شاگردانی دارم. ازاین رو وظیفه ام این است كه چیزی كه می گویم، می نویسم یا از خود به جا می گذارم، درست باشد. حوصله ندارم بگویم چه جور ببین، چه
جور حس كن یا چه جور رنگ آمیزی كن و درست هم نیست كه من بگویم چون این چیزی است كه آدم ها باید در اثر تجربه به آن برسند. درباره كتاب «باران، با انگشت های لاغر و غمگین اش» و شعرهای این كتاب من متحیر ماندم و از آقای مظفری خواستم دو نسخه از این كتاب را برای دو نفر در شیراز بفرستد. * شعرهای كتاب چه طور بودند كه از خواندن شان لذت بردید؟ كتاب، خیلی حسی است. از مبل، پنجره، و دیوار آغاز كرده و به تصاویر قشنگی رسیده است. با خواندن شعرهای این كتاب بود كه چهره شاعرش نزد من عوض شد. * درباره مساله عرضه كتاب برای نابینایان چه؟ نظرتان چیست؟ باید تشویق نماییم این كار بیشتر اتفاق بیاید. نابینایان طفلكی ها گناه دارند! آنها هم حس دارند و می توانند با احساسات یك تابلوی نقاشی ارتباط برقرار كنند. درست است كه قوه بینایی ندارند اما حس دارند. خانمی به اسم مزیدآبادی در رضاییه می شناسم كه می خواست مقاله ای ادبی در فضای مجازی منتشر كند و از من خواست برایش پاسخ سوالاتی را بنویسم. موعد تحویل مقاله دیر شد و من تماس گرفتم كه از ایشان عذرخواهی كنم و وقت بگیرم كه فهمیدم این خانم نابیناست. نمی دانم چرا اصلاً به ذهنم نرسید كه امكان دارد این آدم نابینا باشد. بعد كه متوجه شدم نابیناست از او پرسیدم چرا این سوالات را می پرسی؟ گفت من كتاب «در فاصله دو نقطه» شما را خواندم و متوجه شدم كه نقاشی یعنی حس. پس از آن می نشینم و درباره نقاشی ها برای خودم حدس می زنم. اتفاقاً چندوقت بعد این خانم به ملاقاتم آمد. برایم حیرت انگیز بود كه وقتی مرا نمی بیند، چرا می خواهد با هم ملاقات حضوری داشته باشیم. پاسخم را وقتی گرفتم كه دستانم را گرفت و گفت می خواهم حس تان را در دستم حس كنم! * خب خانم دُرودی، نكته یا مساله دیگری هست كه بخواهید درباره كتاب بگویید؟ دَرودی هستم آقا! (می خندد) در ده به دنیا آمده ام اما مشهدی هستم.

5.0 / 5
4494
1398/04/20
14:05:30
تگهای خبر: فرهنگ , مجازی
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۴ بعلاوه ۱
جاویدانی