در قالب نشستی در شهر كتاب؛
زندگی نویسنده روس در اردوگاه و تعبید بررسی گردید، بازگشت مرموز به وطن
جاویدانی: زندگی و آثار الكساندر سولژنیتسین نویسنده ضداستالینی روسیه در قالب نشستی كه روز گذشته در شهر كتاب برگزار شد، مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
به گزارش جاویدانی به نقل از مهر، جلسه ویژه «سولژنیتسین و ادبیات مهاجرت» به مناسبت صدمین سال تولد الكساندر سولژنیتسین نویسنده روس، عصر روز گذشته سه شنبه ۲۰ آذر در مركز فرهنگی شهر كتاب برگزار گردید. سولژنیتسین بیش تر عمر خودرا در اردوگاه های كار الزامی و تبعید گذراند و تا روزهای پایانی عمر بر عقیده اش پافشاری كرد. وی در سال ۲۰۰۸ دارفانی را وداع گفت.
در این نشست آبتین گلكار، زهرا محمدی، سیدحسین طباطبایی، شهرام همت زاده و علی اصغر محمدخانی حضور داشته و سخنرانی كردند. در حاشیه برنامه مذكور هم فیلمی مستند درباره سولژنیتسین نمایش داده شد و پیام مدیر انستیتو سولژنیتسین قرائت شد.
میهن پرست ارتودوكس و استالین
در ابتدای این نشست، سید حسین طباطبایی ضمن شرح و بسط مولفه هایی، به تشریح اهمیت سولژنیتسین و آثار وی در گستره ادبیات روسیه و جهان پرداخت و اظهار داشت: امروز یازدهم دسامبر، صدمین سالگرد تولد الكساندر سولژنیتسین نویسنده بزرگ روس است؛ نگاهی گذرا به زندگی پرفرازوفرود او، نشان از تحول و تطور شخصیت مردی دارد كه در مقطعی پیام آور فروپاشی شوروی بود و در مقطعی دیگر منادی هویت و همبستگی روس ها. می توان زندگی وی را در ۶ مقطع بررسی كرد؛ دوران نوجوانی و جوانی او(تا سال ۱۹۴۵) كه بخش در خور توجهی از آن به تحصیل در رشته فیزیك و ریاضی در دانشگاه روستوف گذشت. اختتام تحصیلات سولژنیتسین با آغاز جنگ جهانی دوم مصادف شد. او به جهت رشته ای كه در آن تحصیل كرده بود، آموزش توپخانه دید و به جبهه اعزام شد. در خور توجه است كه سولژنیتسین در دوران دبیرستان به ماركسیسم لنینیسم متمایل شد و از آن پس به سازمان جوانان حزب كمونیست پیوست.
وی اضافه كرد: سولژنیتسین در جنگ درجات ترقی را یكی سپس دیگری طی كرد و حتا توانست بالاترین نشان جنگ روسیه را دریافت كند؛ وی در همین حین به تاملات ادبی خود باز (در قالب روزنوشت ها و خاطرات) می پرداخت. در این مقطع سولژنیتسین توانست جامعه را از نظرگاه متفاوتی بنگرد؛ او از فضای دگم كمونیستی فاصله گرفت و در صف منتقدان استالین درآمد؛ البته با این تاكید كه استالین آموزه های لنین را زیر پا نهاده است. این قبیل مسائل عموما در نامه نگاری های وی طرح شده است. این امر سبب میگردد سولژنیتسین در سال ۱۹۴۵ (از جبهه) دستگیر و به مسكو منتقل شود؛ سپس دو ماه بازجویی در لوبیانكا، او به ۸ سال كار الزامی محكوم شد؛ این سرآغاز مقطع دوم زندگی سولژنیتسین است (۱۹۴۵-۱۹۵۶). این دوران را می توان مهم ترین مقطع زندگی وی در آفرینش و خلق ادبی برشمرد.
طباطبایی به شرح برخی جزئیات از زندگی سولژنیتسین پرداخت و افزود: ماحصل این دوره از زندگی سولژنیتسین آثار متعددی است؛ همچون می توان به یكی از مهم ترین آثار او، یعنی «یك روز از زندگی ایوان دنیسویچ» اشاره نمود. وی در همین دوران به كلی از ماركسیسم روی برتافت و به ایده های ارتودوكس میهن پرستانه روی آورد؛ این نگرش تا اختتام عمر با او ماند. سولژنیتسین در دوران تبعید تجربیات سختی را از سر گذراند؛ سپس اتمام ۸ سال محكومیت به كار اجباری، او به جنوب قزاقستان تبعید شد؛ سولژنیتسین در این دوران سرطان سختی را تجربه نمود. جالب توجه است كه غالب تجربیات گوناگون وی در غالب آثارش بازتاب یافته اند.
این پژوهشگر در ادامه به شرح و تبیین سومین مرحله از زندگی سولژنیتسین پرداخت و اظهار داشت: من دوره سوم (۱۹۵۷-۱۹۴۴) را «گشایش نسبی» نام نهاده ام؛ چراكه در این دوران كم و بیش امكان انتشار آثار وی در بعضی مجلات روسیه فراهم آمد؛ از آن پس در سال ۱۹۶۲ آغازین كتابش (یك روز از زندگی ایوان دنیسویچ) امكان انتشار یافت؛ سولژنیتسین در همین سال در اتحادیه نویسندگان عضو شد و ظهور و بروز وی و آثارش به تدریج امكان یافت. دوران دیگر زندگی سولژنیتسین را می توان «دوران سخت گیری مجدد» (۱۹۶۴-۱۹۷۴) نام نهاد؛ سپس خرشچف محدودیت ها و سخت گیری های حزب كمونیسم دوباره اوج گرفت و محدودیت های بسیاری بر سولژنیتسین اعمال شد. وی در این مقطع به نشر زیرزمینی گرایش یافت؛ این اتفاقات در مجموع سبب استعفای او از اتحادیه نویسندگان شد؛ جز این، انتشار چند اثر در آمریكا بدون اطلاع حاكمیت وقت موجب شد او از اتحادیه مورد اشاره اخراج شود.
طباطبایی اظهار داشت: این اتفاقات به تشدید خشم سولژنیتسین انجامید. سرانجام در وی در سال ۱۹۷۰ برنده جایزه نوبل ادبی شد؛ معروف است كه می گویند نه قبل از سولژنیتسین، نه سپس او هیچ كس نتوانست تنها ۸ سال سپس انتشار آغازین كتابش موفق به دریافت نوبل ادبی شود. البته او نتوانست در مراسم نوبل حضور یابد؛ دولت شوروی چنین اجازه ای برایش صادر نكرد؛ سولژنیتسین سپس مهاجرت موفق شد جایزه خودرا دریافت كند. این دوران برای او بسیار دشوار بود؛ چراكه بر ابراز دیدگاه های انتقادی خود و بازتاب جنایات استالین اصرار داشت. به دنبال این رویكردها و اتفاقات، انتشار كتاب «مجمع الجزایر گولاك» به شدت خشم نظام حاكم را برافروخت؛ این اثر در سال ۱۹۷۴ (در فرانسه) انتشار یافت، حال آن كه چندین سال قبل آنرا آماده كرده بود و به دلایلی نظر به چاپ آن نداشت.
وی درانتها سخنانش و در شرح دوره پنجم زندگی سولژنیتسین اظهار داشت: در همان سال تابعیت او سلب و از كشور شوروری اخراج شد؛ همین طور به دنبال آن تمام نشریات و مجلاتی كه از سال ها پیش به نشر آثار او پرداخته بودند، نابود شد؛ این دوران را می توان «دوره مهاجرت» (۱۹۷۴-۱۹۹۴) نامید كه ۲۰ سال طول كشید. سولژنیتسین طی این سال ها در كشورهای متعددی چون سوییس، آلمان، فرانسه و آمریكا زیست. این دوره را می توان به دو مقطع تقسیم كرد؛ آغازین آنها (۱۹۷۴-۱۹۸۹) قبل از پروستریكا و دیگری (۱۹۸۹-۱۹۹۴) سپس آن است كه در این مقطع به شكلی حاكمیت شوروی در نگاه خود به سولژنیتسین تجدید نظر می كند. در سال ۱۹۹۰ شهروندی شوروی به او بازگردانده شد؛ همین طور جایزه دولتی اتحاد شوروی در همان سال به او تعلق گرفت. سولژنیتسین در سال ۱۹۹۴ به كشور خود بازگشت و دوران جدیدی را شروع كرد. در این دوران دولت توجه ویژه ای به او داشت؛ حال آن كه او هم چنان بر اعتقادات خود ایمان داشت. سولژنیتسین در سال ۲۰۰۸ سپس دریافت جوایز گوناگون دارفانی را وداع گفت.
وفاداری به تولستوی
در بخش دیگری از این برنامه محمدخانی، سولژنیتسین را یكی از تاثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم ادبیات شوروی نامید و اظهار داشت: مبارزات سیاسی سولژنیتسین و آثار او نامش را در جهان و همین طور ایران مطرح كرد؛ ما در نوجوانی با مجمع الجزایر گولاك آشنا بودیم و نام او همواره برای ما مطرح بود. او مضامین متعددی چون صلح، دروغ، دوستی، نیكی و ارزش هنر را دستمایه قرار داده است؛ خیلی از آثارش به فارسی ترجمه شده اند. شهر كتاب در ۱۰ سال گذشته، همكاری های متعددی با نهادهای ادبی، مراكز فرهنگی و دانشگاه های روسیه داشته است؛ همچون می توان به مركز چخوف، خانه تولستوی، انستیتو ماكسیم گوركی و انستیتو سولژنیتسین اشاره كرد؛ این گفت وگوها همین طور به برگزاری نشست های گوناگون و مراودات فرهنگی و ادبی در شهركتاب و مجامع ادبی روسیه انجامیده است.
وی اضافه كرد: از میان مراكز مورد اشاره، انستیتو سولژنیتسین بر ادبیات مهاجرت تاكید دارد؛ ما در دیداری كه با آنها داشتیم، پیشنهاد كردیم خاصیت ها و مولفه های ادبیات مهاجرت روسیه و ایران، بررسی و پژوهش شود؛ چونكه نویسندگان خیلی از هر دو كشور بر این گونه ادبی اهتمام داشته اند. امیدوارم این رویكرد ادامه پیدا كند. نشست امروز باز در همین حوزه است. آن چنان كه گفته شد، آثار سولژنیتسین مولفه های بسیاری دارد؛ یكی از مهم ترین آثار او «بخش سرطان» نام دارد كه به فارسی باز برگردان شده است. این كتاب بیشتر از هر اثر دیگری از نویسنده، به سنت رئالیسم روسی قرن نوزدهم وفادار است. رویارویی انسان با مرگ درون مایه آن است؛ او با عنایت به تجربه های شخصی به خوبی این اثر را پرورده است.
معاون فرهنگی شهركتاب، در ادامه به كتاب خاطرات سولژنیتسین اشاره نمود و برخی خاصیت های آنرا چنین برشمرد: كتاب خاطرات او با عنوان «بلوط بن و گوساله» ترجمه شده است؛ نویسنده این كتاب را در سال ۱۹۷۴ در غرب منتشر نموده است؛ به زعم خیلی از منتقدان این اثر كلید فهم آثار سولژنیتسین است. نكته ای كه باید به آن توجه مضاعف شود، علاقه ی سولژنیتسین به تاریخ روسیه است؛ آن چنان كه نمی توان از میان آثار او اثری را یافت كه این دغدغه در آن منعكس نشده باشد؛ او خود در اثری دیگر اذعان می دارد كه از سیزده سالگی درگیر تاریخ بوده است.
محمدخانی افزود: وفاداری سولژنیتسین به تولستوی از مهم ترین خاصیت های اوست. بسیاری معتقدند طرح رمان «چرخ سرخ» برمبنای جنگ و صلح شكل گرفته است. «خانه ماتریونا»، اثر دیگری از سولژنیتسین است كه دو ماه سپس «یك روز از زندگی ایوان دنیسویچ» منتشر شد؛ بسیاری معتقدند كه این اثر نه تها یكی از بهترین آثار نویسنده است، كه جزو یكی از تاثیرگذارترین ها در ادبیات روس به شمار می آید. او با نوشتن این اثر به دنبال بازنشر این معناست كه روح زندگی روستایی در روسیه نمرده است. اثر مورد اشاره را بسیاری در ردیف «دختر سروان» اثر پوشكین قرار می دهند.
وی درانتها سخنانش اظهار داشت: «مجمع الجزایر گولاك» یكی از مهم ترین آثار سولژنیتسین است و مخاطبان ایرانی او، بیش تر از این رهگذر می شناسندش؛ این اثر در پاریس انتشار یافته است؛ منتقدان آنرا نه تنها یك اثر داستانی، كه «رساله تحقیق هنری» یا «تجسس ادبی» نامیده اند؛ متنی است كه ژانر آنرا به دشواری می توان بازشناخت. این اثر را از سویی دیگر می توان فلسفی ارزیابی كرد، چراكه به تفكر فلسفی درباره انسان در رویارویی با فساد اخلاقی می پردازد. اثر معروف دیگر او، «یك روز از زندگی ایوان دنیسویچ» در تمام منتخب های ادبی قرن بیستم گنجانده شده است؛ این اثر از آن چه در اردوگاه های كار الزامی و تمام آن چه در دوران استالین می گذرد، پرده بر می دارد. در اختتام امیدوارم نشست امروز در ادامه مراودات فرهنگی و ادبی ما با نهادهای ادبی روسیه قرار گیرد و گفت وگوی فرهنگی بین دو كشور را غنا بخشد.
همه چیز ورای خیر و شر
آبتین گلكار بعنوان سخنران بعدی نشست، سخنان خودرا حول موضوعی با عنوان «ادبیات اردوگاهی» آغاز كرد و بر نقش ویژه سولژنیتسین در شكل گیری این نوع ادبی در گستره ادبیات روس اصرار كرد و اظهار داشت: در دهه ۱۹۵۰ چند اتفاق خاص در حیات اجتماعی روسیه رخ داد. آغازین آنها مرگ استالین بود. این خود بسیار عجیب می نمود، چراكه مردم روسیه نمی توانستند باور كنند كه استالین هم امكان دارد روزی بمیرد. مرگ استالین چند اتفاق عجیب دیگر را به دنبال داشت؛ عجیب ترین آنها روی كارآمدن خرشچف و انتقادهای گسترده او از دوران زمام داری استالین است؛ از آن جمله می توان به محكوم كردن كیش شخصیت استالین از جانب او اشاره نمود. خرشچف همین طور وجود اردوگاهای كار را محكوم نمود (این كه چرا یك آدم باید در این اردوگاه ها در شرایط غیرانسانی و محروم از كوچك ترین حقوق انسانی زندانی باشد)؛ این رویكرد وی در پیش برد بحث امروز بسیار حائز اهمیت می باشد.
وی اضافه كرد: نتیجه مطلوب افشاگری خرشچف، آزادی خیلی از زندانی های اردوگاه های مورد اشاره بود؛ پیامد دیگر این اقدام نوشتن خاطرات خیلی از آن زندانی ها بود؛ حال آن كه امكان چاپ آنها مهیا نبود. اتفاق ویژه دیگر در دوران مورد اشاره، نشر یكی از آن خاطرات بود (یك روز از زندگی ایوان دنیسویچ)؛ این رخ داد برای هیچ كس باورپذیر نبود. این كتاب شرح وقایعی را در بر دارد كه نویسنده خود شاهد آنها بوده است. سولژنیتسین به واسطه تخصصی كه داشت، از شرایط بهتری نسبت به دیگر زندانی ها برخوردار بود. مولف در اثر مورد اشاره وضعیت یكی از زندانی ها را كه در شرایط بدتری از او سر می كند، با جزئیات شرح می دهد و به تصویر می كشد؛ سولژنیتسین در این اثر اهتمام دارد دغدغه های انسان در آن وضعیت را تشریح كند و نشان دهد كه آدمی تا چه اندازه می تواند گرفتار انحطاط شود.
گلكار مجمع الجزایر گولاك را باز در دسته ی ادبیات اردوگاهی جای داد، برخی خاصیت های آنرا برشمرد و به تبیین مولفه های دیگر این نوع ادبی پرداخته و اظهار داشت: نویسندگان بسیار دیگری خاطرات خودرا نوشته اند، البته با رویكردهایی متفاوت از سولژنیتسین؛ یكی از معروف ترین ایشان نویسنده ای است به نام شالاموف كه اون باز از تجربیات و مشاهدات خود نوشته است. تفاوت دیدگاه در آن دو حتی به دشمنی انجامید؛ سولژنیتسین كار خودرا با گردآوردن خاطرات دیگر زندانیان به انجام رساند؛ حال آن كه شالاموف با اتكا به خاطرات خود كتابش را نوشت. از این روی نگرش افراد به این سوژه متفاوت می باشد، نكته ای در خور توجه، بدون پاسخی قاطع. سولژنیتسین با اتكا به باورهای مذهبی، تجربه زندان را چندان منفی تلقی نمی كند و حتی آنرا موجب رستگاری می داند. وی در این باره می گوید: «همه نویسندگانی كه درباره زندان مطلب نوشته اند، ولی خودشان در زندان به سر نبرده اند وظیفه خود می دانند با زندانیان هم دردی كنند و به زندان لعنت بفرستند؛ من اما مدت كافی آن جا بوده ام، روحم را در آن جا پرورده ام و با ایمان راسخ می گویم دعای خیر بر تو ای زندان، به خاطر این كه در زندگی من بودی». حال آن كه شالاموف به هیچ روی نمی تواند نكته مثبتی در زندان بیابد و این رویكرد را بپذیرد. وی در نامه ای به سولژنیتسین می گوید: «مهم ترین چیز را یادتان باشد؛ اردوگاه مدرسه ای است سراسر منفی، از روز اول تا آخر، برای هركسی كه می خواهد باشد».
این مترجم به شرح و تبیین اختلاف نظر دیگری میان دو نویسنده پرداخت و اظهار داشت: شالاموف بر این عقیده بود كه سولژنیتسین تجربه زندان را به وسیله ای برای تبلیغات منفی مقابل شوروی و به دنبال آن شهرت یافتن تبدیل نموده است؛ وی همینطور معتقد بود كه سولژنیتسین ادبیات را برای دست یافتن به مقاصد دیگری به كار گرفته است. البته شاید تا اندازه ی رای وی در خور توجه باشد؛ چراكه در مقاطعی سولژنیتسین معیارها و مولفه های ادبیات غربی را به شالاموف پیشنهاد می داد. شالاموف شخصیتی بسیار بدبین داشت؛ آن چنان كه هیچ رسالتی برای ادبیات قائل نبود و رویكردهای سولژنیتسین در این حوزه را نقد می كرد. شالاموف اگرچه به نوشتن خاطرات خود اهتمام ورزیده بود، برای ادبیات اعتباری قائل نبود. وی در این باره می گوید: «من به ادبیات اعتقاد ندارم؛ به توانایی آن برای اصلاح انسان ایمان ندارم؛ به امكان آن كه بتوان جلوی چیزی را گرفت و مانع تكرار آن شد اعتقاد ندارم؛ تاریخ تكرار می شود؛ هر اعدام سال ۱۹۳۷ امكان دارد تكرار شود. می پرسید چرا با این وجود باز می نویسم؟ به هر حال انسان باید كاری انجام دهد.»
وی بر دیگر نظریه شالاموف در خصوص این كه به هیچ روی نمی توان به مردم درس داد، اشاره نمود و اظهار داشت: سولژنیتسین دیدگاهی عكس او دارد و مدام مثل یك پیامبر خیر و شر را نشان می دهد؛ شالاموف اما بر این عقیده بود كه در شرایط زندان همه چیز ورای خیروشر است. تقابل این دو دیدگاه مساله ای در خور توجه و به گمان من بی پاسخ است؛ مثل این كه سرانجام نمی دانیم هنر باید هدف باشد یا وسیله یا این كه نوشتن توبه نامه زیر فشار خیانت است یا نه. نمونه های دیگری از ادبیات اردوگاهی وجود داردكه می توان آنها را در نظر آورد و مولفه هایشان را بررسی كرد.
باتلاقی صدساله
همت زاده باز در ابتدا به شرح اهمیت سولژنیتسین در گستره ادبیات روس پرداخت. این سخنران سپس به سوژه «بازگشت سولژنیتسین» به روسیه پرداخت و اظهار داشت: حالا ۲۴ سال از بازگشت سولژنیتسین به روسیه می گذرد. او كه در سال ۱۹۷۴ از شوروی اخراج شده بود، ابتدا به آلمان غربی، سپس به سوئیس و در نهایت به آمریكا رفته بود، بالاخره در بیست وهفتم می ۱۹۹۴، از شرق دور روسیه، یعنی شهر ولادی واستوك وارد روسیه شد و پس از بیست سال دوباره پا به خاك روسیه گذاشت و در یك روز بارانی با استقبال گرم هموطنانش در این شهر مواجه گردید. فیلم ها و تصاویری كه از این دوران به یادگار مانده اند حضور بیشتر از سیصد خبرنگار و انبوه جمعیت را نشان می دهند كه با گل و نان و نمك به استقبال او آمده بودند. از مقامات دولتی باز معاون استاندار و بسیاری دیگر از مقامات محلی حضور داشتند. هزاران نفر ساعت ها منتظر رسیدن او بودند و كتاب هایشان را برای امضا آورده بودند. وی در جمع این مردم اظهار داشت: «می دانستم كه به روسیه ای رنج كشیده، بهت زده و بدون اعتمادبه نفس كه به صورت غیرقابل باوری تغییر كرده، برمیگردم؛ به روسیه ای كه در جست وجوی خویشتن است... می خواهم وضعیت كنونی شما را درك كنم و از دلنگرانی ها و مخاطرات شما مطلع شوم. شاید بتوانم كمك كنم تا راهی پیدا نماییم كه بتوانیم از این گنداب هفتادوپنج ساله مان خارج شویم».
وی اضافه كرد: بوریس یلتسین رئیس جمهور وقت باز با ارسال پیامی ضمن خوشامدگویی ابراز امیدواری كرد كه استعداد سولژنیتسین بعنوان یك مورخ و متفكر بتواند به جامعه و پیشرفت روسیه كمك نماید. سولژنیتسین همراه با همسرش ناتالیا دمیترییونا و پسرش استیپان وارد ولادی واستوك و دو روز بعد با قطار عازم مسكو شد و در تاریخ بیست ویكم جولای ۱۹۹۴ به آن جا رسید. البته لازم به ذكر است كه از وی در همه ی ایستگاه ها به خوبی استقبال نشد و حتا در ایستگاه قطار شهر یاروسلاو، كمونیست ها با پارچه نوشته هایی با مضامین «سولژنیتسین نوكر آمریكا» و «گورت را از روسیه گم كن» مواجه گردید. وی در مسكو، در خانه ای كه در سال ۱۹۹۳ به دستور شخص بوریس یلتسین در حومه ی شهر به او اهدا شده بود، ساكن شد. سولژنیتسین، در سال ۱۹۹۷ بعنوان عضو آكادمی علوم روسیه برگزیده شد و در سال ۱۹۹۸ برنده ی جایزه ی «آندریاس مقدس» شد، ولی از پذیرش آن سرباز زد و با نوشتن مقاله ای با عنوان «روسیه در پرتگاه» علت آنرا رفتار دولتمردان روسیه(همچون یلتسین، گایدار و چوبایس) در وضع موجود كشور و همین طور اقدامات مقامات دولتی در جنگ چچن عنوان نمود. وی در همان سال ۱۹۹۸ برنده ی مدال طلای جایزه لامانوسوف شد.
همت زاده در ادامه به فعالیت های ادبی سولژنیتسین، سپس ورود به مسكو اشاره نمود و گفت: وی در سال ۱۹۹۹ دیوان شعری از دوران زندان، تبعید و اردوگاه با عنوان «با چشمانی از حدقه بیرون زده» منتشر كرد؛ در این كتاب اشعاری چون «برف شبانگاهی»، «هفتمین بهار»، «روسیه؟» به چشم می خورند. البته در خور توجه است كه انتخاب عنوان كتاب حالتی دوپهلو دارد؛ چراكه در آن از كلمه ای استفاده شده است كه در زبان روسی معاصر كاربرد ندارد و او از نوواژهای خودساخته بهره برده است.در دوازدهم ژوئن ۲۰۰۷، رئیس جمهور پوتین، ضمن ملاقات با سولژنیتسین، جایزه ی نشان دولتی روسیه را به او اهدا كرد؛ این جایزه به منظور دستاوردهای چشم گیر سولژنیتسین در زمینه ی فعالیت های انسان دوستانه به وی تعلق گرفت.
وی ضمن اشاره به قول های سولژنیتسین، به شرح نظرگاه او درباره روسیه كنونی پرداخت و اظهار داشت: وقتی در سال ۲۰۰۸ از او پرسیده شد: «نظر شما درباره روسیه ی امروزی چیست؟ و چقدر این كشور از آن چه شما برایش مبارزه كردید دور است و چقدر به آروزهایتان درباره آن نزدیك است؟» پاسخ داد: «سوال خیلی جالبی را مطرح كردید. درباره این كه چقدر روسیه به آن چه من برایش آرزو داشتم نزدیك است، باید بگویم كه خیلی خیلی دور است... هم از نظر ساختار دولت و هم از نظر وضعیت اجتماعی و هم وضعیت اقتصادی. روسیه در مناسبات بین المللی جایگاه و تاثیر خودرا به دست آورده، ولی در مسائل داخلی از معیارهای اخلاقی كه به آن نیازمندیم، خیلی دور است...». او سال های آخر عمرش را در مسكو گذراند و به همراه همسرش روی مجموعه سی جلدی آثارش كار كرد، هرچند به سبب بیماری و عمل جراحی فقط دست راستش كار می كرد. درباره بازگشت او به روسیه نظرات مختلفی وجود دارد؛ مثلا الكساندر گینیس از اهالی فرهنگ و هنر روسیه، سپس درگذشت سولژنیتسین در تابستان ۲۰۰۸ در این باره می نویسد: «سولژنیتسین حقیقتا در آمریكا زندگی نمی كرد، بلكه در خانه خودش بود... تا آن جایی كه ما می دانیم جای وی در آمریكا نبود. برخلاف سایر مهاجران كه در آمریكا زندگی می كردند، او به استثنای حلقه باریك اطرافیانش، هیچ كاری با جریان موسوم به «موج سوم» نداشت... ما می دانستیم كه جای وی در آمریكا نیست و خودش هم اعتقاد داشت كه به میهنش بازمی گردد و آن هم زنده!». ولادیمیر بوكوفسكی باز می نویسد: «من درسال ۱۹۹۴ اهتمام كردم او را از بازگشت منصرف كنم و به او گفتم كه روسیه خیلی تغییر كرده و اگر برنامه ای برای تاثیرگذاری داری، بی فایده است و بهتر است چنین كاری را نكنی» ولی وی در پاسخ اظهار داشت: «می خواهم برگردم تا در میهنم بمیرم».
وی در اختتام آرای برخی دیگر از صاحب نظران در باب بازگشت سولژنیتسین را برشمرد و گفت: در عین حال عده ای بر این عقیده اند كه بازگشت وی در زمان درستی صورت نگرفت؛ بعنوان مثال میخائیل ویلر، نویسنده و فیلسوف می نویسد: «نویسنده بزرگ روس سولژنیتسین، در زمانی به روسیه بازگشت كه نباید این كار را می كرد»؛ خانم یولیا شیگاریوا باز در این باره می گوید: «او فكر می كرد از ولادی واستوك تا مسكو كل كشور را زیرپا خواهد گذاشت و در تمام ایستگاه ها، انبوه جمعیت به استقبالش می آیند و او آنها را موعظه می كند و نیروی هوایی روسیه از بالا از او فیلم برداری می كند و مجموعه تلویزیونی می سازد و به او پاداش قابل ملاحظه ای خواهند داد... اگر سولژنیتسین در سال ۱۹۸۶ و در آستانه پروستریكا و گلاسنوست (كه آغاز برنامه های عظیم تغییر كشور بودند) بازمی گشت، تاثیر بازگشتش فوق العاده می شد؛ شاید هم اگر در همان سال ها (و نه در سال ۱۹۹۰) مقاله معروفش را (با عنوان «چگونه روسیه را بسازیم؟») چاپ كرده بود، مقامی به مراتب بالاتر از تولستوی می یافت. آمریكایی ها فرمولی دارند كه می گوید: «موفقیت یعنی مكان و زمان»؛ سولژنیتسین هم مكان را از دست داد و هم زمان را... مهاجری كه ۲۰ سال از كشورش دور افتاده باشد، سپس بازگشتش هیچ گاه نمی تواند به آن فضا برگردد و سولژنیتسین هم نتوانست».
همت زاده درانتها اظهار داشت: نویسنده ای دیگر به نام سرگی شارگونوف می نویسد: «وقتی من در حدود هشت سال داشتم (یعنی اواخر دهه ۸۰)، با دوستانمان بازی می كردیم، بازی ای كه نامش را گذاشته بودیم «بازگشت سولژنیتسین». ما این فرض را گذاشته بودیم كه الكساندر سولژنیتسین به صورت سری به كشور برگشته است و ما در كلبه ای او را مخفی كرده ایم و با اسلحه محافظتش می نماییم... ای كاش سولژنیتسین نه در سال ۱۹۹۴ بلكه ده سال یا حداقل ۵ سال زودتر برمی گشت... هر چند اگر فرض نماییم او این كار را می كرد، خیلی مطمئن نیستم كه می توانست نماینده مجلس شود یا در انتخابات ۱۹۹۱ به مقام رئیس جمهوری برسد و جریان تاریخ را عوض كند». در صفحه ۶۰ كتاب «زمان دست دوم» نوشته سویتلانا آلكسیویچ، از قول یكی از راویان حوادث، به این عبارت برمی خوریم: «سولژنیتسین از آمریكا برگشت و همه او را دوره كردند؛ ولی او ما را نمی فهمید و ما هم او را؛ برای ما بیگانه شده بود؛ به روسیه بازگشت، درحالی كه پنجره خانه اش رو به شهر شیكاگوی آمریكا باز می شد...»؛ و در ادامه در صفحه ۹۰ آمده است: «همه برای سولژنیتسین دعا می كردند؛ برای پیر دانای ایالت ورمونت آمریكا، دست به دعا برداشته بودند. نه فقط سولژنیتسین، بلكه بسیاری می دانستند كه دیگر ادامه آن زندگی امكان ندارد».
نه این و نه آن، هم این و هم آن
سخنران بعدی مراسم محمدی بود كه «نسبت ادبیات و سیاست» یا «ادبیات اعتراضی» را سوژه سخنان خود قرار داد و اظهار داشت: قبل از هر چیز باید تاكید كنم، هیچ چیز به اندازه نظام های توتالیتر نتوانسته است اثبات كند كه ادبیات پدیده ای بسیار مهم است؛ این نظام ها بودند كه با استقرار و اعمال سانسور همه جانبه بر نویسندگان و شاعران ثابت كردند كه ادبیات برای نظام هایی كه انسان محور و عدالت محور نیستند، بسیار هراس آفرین است. شوروی از این قاعده مستثنا نیست؛ البته پدیده سانسور و كنترل ادبیات از طرف سیاست مداران منحصر به قرن بیستم نیست و تنها به دوران شوروری اختصاص ندارد؛ ما در دوران طلایی ادبیات روسیه (قرن نوزدهم) هم شاهد سانسور هستیم، به گونه ای كه تزار خود آثار نویسندگان را می خواند و هرجایی را می خواست، حذف می كرد؛ اما تفاوت ماهوی بسیار زیادی بین دو نمونه مورد اشاره وجود دارد.
وی در ذكر تفاوت های مورد اشاره اظهار داشت: در قرن نوزدهم عمده حساسیت متوجه مسائلی بود كه مستقیما شخص تزار یا كلیسا را هدف قرار می دادند؛ در آن مقطع مسائلی چون فردیت یا خلاقیت یا جهان شخصی نویسنده هیچ گاه از او سلب نمی شد؛ از این روی می توان درخشش بسیاری را در ادبیات قرن نوزدهم بازیافت. اما حكایت قرن بیستم بسیار عجیب است؛ تا قبل از انقلاب اكتبر فضایی پرجوش وخروش، چندصدایی و پر از خلاقیت وجود داشت؛ به معنایی دیگر با ورود مدرنیسم به روسیه و شكل گیری جریان های ناشی از آن در شعر و هنر، به میزان زیادی تكثر و چندصدایی به وجود آمد؛ در این مقطع نویسندگان و شاعران امكان بروز استعدادهای خودرا داشتند. در دو دهه اول قرن بیستم، استیلای اندیشه فلاسفه مذهبی روس، سبب گشایش فضا شد؛ آنها (به رغم مذهبی بودن) عموما خود واردكننده جریان های تازه ی هنری (مثل سمبولیسم) بودند. رویكرد ایشان هنر را امری والا می دانست كه بنا نبود همگان آنرا دریابند. در مقابل این نگرش كسان دیگری باز بروز و ظهور یافتند كه آنها باز بر نگرش مدرن دیگری (آكمه ایسم) تاكید داشتند، البته در تناقض با آن نگرش یادشده؛ به زعم ایشان باید هنر به پدیده ای تبدیل می شد كه همگان بتوانند با اتكا به آن (به ساده ترین روش ها) از احساسات خود بگویند و همگان باز بتوانند آنرا دریابند. بدین سبب در دو دهه آغاز قرن بیستم، هنرمندان و شاعران بی دخالت سیاستمداران، به گفت وگو و چالش یكدیگر مشغول بودند و مناظره ای ادبی پیوسته در فضای ادبی روسیه ادامه داشت؛ این وضعیت بیان كننده آزادی مطلق در ادبیات روسیه (در دهه های یادشده) بود. اما با ظهور فوتوریست ها (كه رویكردهای انقلابی داشتند) و چاپ و نشر مقالات لنین، سیاستمداران به حوزه ادبیات ورود یافتند؛ در این مقطع بیشتر نظریه های ادبی از زبان سیاستمداران بیان می شد؛ ورود سیاست به حوزه ادبیات و اهتمام در كنترل آن از همین زمان شروع شد.
وی به شرح مصداق هایی تاریخی دال بر رویكرد مورد اشاره پرداخت و اظهار داشت: این وضعیت سبب شد رسالت های پیشینی كه بر مفهوم زیبایی شناسی مترتب بود، رنگ ببازد یا به كلی از بین برود؛ چراكه به زعم سیاسمتداران اثر ادبی یا اثر هنری ماهیتی دیگرگون دارد و یكسره ابزار شمرده می شود. آن چنان كه گفته شد در دهه های آغازین قرن بیستم فعالیت فوتوریست ها (كسانی چون مایاكوفسكی) افزایش یافت؛ آنها به هرآن چه مربوط به گذشته بود، «نه» می گفتند؛ فوتوریست ها بر ساختارشكنی تاكید داشتند و بر این عقیده بودند كه آینده روشن در گرو «نه»گفتن به همه چیز گذشته است. آنها جز آن چه به مضمون و محتوا مربوط بود، فرم را باز در نظر داشتند. در آثار آنها زبان با چالش مواجه می شود، عروض و وزن در هم می ریزد و تغییر می كند و اصول گرامری بی اهمیت میگردد.
محمدی اضافه كرد: همه این ساختارشكنی ها در دوره مورد اشاره از طرف انقلابی ها استفاده می شد؛ از دیگرسو هم زمان با انقلاب اكتبر نهادی در روسیه شكل گرفت با عنوان سازمان ادبی هنری فرهنگی ارشادی پرولتاریا؛ این سازمان با فوتوریست ها در رقابت تنگاتنگ بود؛ رقابت در این كه كدامیك هنر پرولتاریا را شورآفرین تر عرضه خواهد كرد؛ این به این معناست كه ادبیات و ارزش ادبی و هنری و زیباشناختی به حاشیه رانده شد. این سازمان توانست فوتوریست ها را منزوی كند؛ اما فوتوریسم در زمان خود توانست بعنوان یك ابزار سیاسی قوی عمل كند؛ آن چنان كه آثار آنها كاركردهایی فراتر از روش های تبلیغاتی داشت و تاثیرگذارتر بود. به یمن چندصدایی و تكثری كه اوایل قرن بیستم در گستره هنر و ادبیات وجود داشت، ساختارگرایی و فرمالیسم روسی در حد اعلای خود ظهور كردند و پایه ای محكم برای ادبیات روسی بنا نهادند؛ اما همراه با آن در دهه سی، استالینیسم باز بروز یافت و همه چیز را تغییر داد؛ در این مقطع، ادبیات، تك صدایی، بی چهره و منزوی شد؛ دیگر بنا نبود بنا بر آن چه در قرن نوزدهم جریان داشت، قهرمان پروری شود.
این پژوهشگر وضعیت مورد اشاره را بعنوان بستری برای ظهور رئالیسم سوسیالیستی معرفی نمود و افزود: استالین در یكی از آغازین اقدامات خود تاسیس اتحادیه نویسندگان را به گوركی سپرد؛ این نهاد می توانست موثر باشد؛ چراكه گوركی، به رغم اتهاماتی كه به او می زنند، توانست بسیار مثبت عمل كند؛ اما در نهایت با شكل گیری اتحادیه نویسندگان، ادبیات به پدیده ای تبدیل شد كه می باید انسانی آرمانی و جامعه ای آرمانی بسازد. جالب توجه است در سال های ۱۹۳۴، ۱۹۴۰، ۱۹۴۶ و ۱۹۴۸ بیش ترین تصمیماتی كه در كمیته مركزی حزب كمونیست گرفته شد، در حوزه هنر و ادبیات بود. حكومت شوروی در هیچ لحظه ای از اهمیت و تاثیرگذاری ادبیات غافل نشده و باور داشته است، نبود كنترل پیوسته سبب ساز عصیان خواهد شد. به رغم ظهور چهره هایی بسیار موثر در این دوره، تلاش بر این بود كه ادبیات عاری از فردیت باشد و متعلق به توده؛ اصول رئالیسم سوسیالیستی بر همین خاصیت ها تاكید دارد.
محمدی در ادامه به شرح رخ دادی دیگر در ادامه مقاطع مورد اشاره پرداخت و اظهار داشت: مرگ استالین پدیده ای را به همراه داشت با عنوان استالین زدایی. خرشچوف ضمن نقد سیاست های استالین شاعران و نویسندگان را فرا می خواند برای بیان و بازگویی اشتباهات پیشین. اما حقیقت این است كه سیاست او تغییر چندانی در وضع ادبیات احداث نكرد؛ در واقع سانسور به لایه های دیگری منتقل شده بود؛ در این دوره سانسور و ممیزی به سردبیران مجلات ادبی و ناشرها واگذار شد. آن چه صورت گرفت گرچه ماهیتا تفاوت با وضع پیشین نداشت، ظاهر زیبایی داشت و مردم از استالین زدایی در همین شكل هم راضی بودند. اما امیدی كه در جامعه شكل گرفت سبب شد موج جدیدی در ادبیات و شعر دهه شصت شكل بگیرد. به هرروی به جهت آن چه در دهه های اول قرن اتفاق افتاده بود، حیات ادبی در شوروی ادامه یافت؛ نمی توان گفت ادبیات آن دوره در خور اعتنا نیست؛ آن چه در ادوار بعدی ادبیات را با بحران روبرو كرد حذف آن از اولویت های جامعه روس به واسطه مشكلات اقتصادی بود؛ از دیگرسو لغو یكباره همه سانسورها سبب شد، توجه عموم به شكلی ادبیات زرد جلب شود.
وی درانتها اظهار داشت: سولژنیتسین بعنوان نویسنده ای پراهمیت در گستره ادبیات روس، بعنوان كسی كه به زبان اهمیت بسیار می داد و در این باره می كوشید، در یادداشتی گفته است: ما به آدم هایی با حقیقت دوگانه تبدیل گشته ایم كه نه اینیم و نه آن، هم اینیم و هم آن؛ در توضیح این سوژه می باید گفت، علاوه بر این كه او بعنوان یكی از درخشان ترین نویسنده های مهاجرت شناخته شده است، با اتهاماتی باز در فضای ادبی روسیه مواجه بوده است؛ بسیاری گفته های وی را متناقض می دانند؛ اما او اصلی داشت در خصوص این كه باید یاد بگیریم بی دروغ زندگی نماییم و هرگاه دریافتیم جایی دروغی گفته ایم، متوقف شویم و آنرا اصلاح كنیم؛ شاید پایبندی به همین اصل سبب می شود، در یادداشت های وی شاهد روایت های مختلف از یك اتفاق باشیم. دو نكته جالب توجه درباره او وجود دارد؛ آغازین آنها نوع رابطه سولژنیتسین با غرب است؛ در این باره شاهد تغییر رویه او نسبت غرب هستیم. نكته دیگر شباهت بسیار زیاد او از حیث عقاید و رویه زندگی به داستایوسكی است. در نهایت مهم این است كه ادبیات روس سپس گذران پروسترویكا هم چنان زنده است و حركت می كند.
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب