روز شمار قیام امام حسین (ع) - بخش نخست،

مسلم بن عقیل(ع) حامل پیام

مسلم بن عقیل(ع) حامل پیام

به گزارش جاویدانی پانزده رجب سال ۶۰ هجری با مرگ معاویه بن ابی سفیان وقایعی در جامعه آن روز به وقوع پیوست. طبق سفارش معاویه و بیعتی كه برخلاف تعهد داده شده در صلح با امام حسن (ع) كه مقرر داشته بود؛ معاویه حق ندارد جانشین برای خود انتخاب نماید، بدون توجه به مفاد صلح نامه با لطائف الحیلی فرزند نالایقش یزید را كه خود كاملا با روحیات او آشنا بود و قبلا به اجبار برایش بیعت ناقصی در بلاد مختلف گرفته بود، رسما به خلافت رسید و در شام سكان دار خلافت شد.


به گزارش جاویدانی به نقل از ایسنا، یزید در ابتدای کار و بدون توجه به سفارش های پدر! که رسما روحیات هریک از مخالفان را برای فرزندش توصیف کرده بود! طی نامه ای از ولید بن عتبه فرماندار مدینه خواست که با چند تن از بزرگان مدینه که بیعت با یزید در زمان معاویه را نپذیرفته بودند، همچون حسین بن علی (ع) نوه پیامبر (ص) بیعت بگیرد و اگر تن نداد اورا اجبار به بیعت کند.
نامه ۲۶رجب سال ۶۰ بدست ولید به عتبه والی مدینه رسید تا بعد از ملاحظه دستور، برپایه محتوای نامه از کسانی که بیعت نکرده اند، برای یزیدین معاویه که بعد پدر بعنوان خلیفه مطرح شده، بیعت بگیرد.
عبدالله بن زبیر که یکی از افرادی بود که در زمان معاویه بیعت نکرده بود، با شنیدن خبر مرگ معاویه و احتمال سخت گیری، شبانه و مخفیانه مدینه الرسول را به قصد مکه ترک کرد. فرماندار مدینه طبق دستور رسیده؛ شبانه و بی موقع، امام را احضار کرد که شبانه به مقر او رجوع کند. دعوت شبانه و احضار بی موقع! برای امام(ع) پیامی داشت. امام برخی از جوانان بنی هاشم را همراه خود کرد و به طرف مقر ولید حرکت کرد. ولید به همراه مروان حکم در مقر حکومت، حضور داشتند با ورود امام به حضرت اعلام گردید معاویه از دنیا رفته است.
امام آیه استرجاع به زبان آوردند، "انا لله و انا الیه راجعون" ولید افزود: یزید بن معاویه عهده دار خلافت شده! دستور داده که از شما برای ایشان بیعت گرفته شود! امام درپاسخ فرمود بیعت شبانه سودی ندارد. بامداد در کنار حرم جدم رسول الله (ص) نظرم را اعلام خواهم کرد.
ولید پذیرفت، اما مروان به ولید اشاره نمود و گفت او را نگاه دار! بیرون نرود یا بیعت کند! یا امشب کار را تمام نماییم و گردنش را بزنیم!
ولید پیشنهاد مروان را نپذیرفت، امام(ع) به خانه برگشت و اعلام سفر رسمی کرد و بامداد در کنار حرم شریف نبوی (ص) چند رکعت نماز به جای آورد، وقتی از نماز فارغ شد، فرمود خدایا این قبر پیامبر تو حضرت محمد (ص) است و من پسر پیغمبر تو هستم و کاری پیش آمده که تو می دانی، خدایا من معروف را دوست دارم و منکر را دشمن. امام در وصیت نامه ای که به برادرش محمد معروف به ابن حنفیه سپرد، آورده بود "خارج شدم برای اصلاح امت جدم (ص) و می خواهم امر به معروف و نهی از منکر و به سیرت جد و پدرم علی بن ابیطالب (ع) رفتار کنم". امام بعد از اتمام حجت برای همگان به صورت رسمی اعلام نمود که با شخصی چون یزید بیعت نخواهد کرد و با تفاق خانواده و همراهان رسما از مدینه خداحافظی کرد و عازم مکه شد.
درمدینه برخی از خیر خواستار که شرایط و تفاوت معاوبه و یزید را می دانستند، از روی خیرخواهی، راه شواری را که امام انتخاب نموده بود را گوشزد می کردند و به امام می گفتند که اگر تصمیم قطغی برای سفر اعتراض آمیز دارد، خانواده را همراه خود نبرد.
۲۷ رجب سال ۶۰؛ آغاز قیام
امام سفر رسمی خویش را روز ۲۷ رجب سال ۶۰ هجری از مدینه الرسول(ص) به طرف مکه شروع کرد و بعد از طی مسیر مدینه تامکه، روز سوم شعبان سال۶۰ سال (روز میلاد حضرتش) وارد مکه شد.
خبر ورود امام به مکه و اعلام عدم بیعت او با یزید بن معاویه، از مکه به سراسر بلاد اسلامی منتشر و زمینه ای شد برای دعوت از امام و مخالفت با خلافت یزید.
عبدالله ابن زبیر هم در مکه اهداف خویش را تبلیغ می کرد و درظاهر بدیدن امام می آمد، اما در باطن با حضور امام در مکه مخالف بود.
ورود نامه های مختلف و کثرت دعوت نامه از کوفه در مقایسه با دیگر بلاد، امام را برآن داشت تا به نامه های ارسال شده از کوفه، توجه بیشتری از خود نشان دهد.
یکی از نامه های معروفی که از کوفه رسیده بود، نامه سلیمان صرد خزاعی و مسیب نجبه و رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر و شیعیان و مومنان اهل کوفه بود. این نامه و تعداد زیادی از نامه ها از جانب تعداد زیادی از اهالی کوفه، همچون قیس بن مسهر صیداوی در روز دوم رمضان سال ۶۰ بدست امام حسین (ع) رسید.
کثرت نامه ها و درخواست های بزرگان و مردم کوفه، امام حسین (ع) را برآن داشت تا مسلم بن عقیل پسر عمو و شوهر خواهر خود را، به طرف کوفه اعزام کند. نوشته اند؛ امام در کنار کعبه، بین رکن و مقام اقامه نماز کرد و بعد از نماز، مسلم به عقیل را خواست و او را از نامه ها و آمادگی مردم کوفه آگاه کرد واز مسلم بن عقیل خواست به کوفه عزیمت نماید، مسلم اعلام آمادگی کرد؛ تا همراه کوفیان به طرف کوفه حرکت نماید.

امام در پاسخ نامه کوفیان بدون آنکه نامی از کسی ببرد، خطاب به تعدادی از مسلمانان و مومنان کوفه نوشت: مسلم بن عقیل برادر و پسر عم من که در خاندان من ثقه است را به سمت شما فرستادم و او را امر کردم که از احوال مردم کوفه برایم بنویسد.

مسلم بن عقیل، بعد از دریافت سفارشات امام، در ۱۵ رمضان سال ۶۰ به همراه قیس بن مسهر صیداوی وعماره بن عبدالله ارحبی و دیگر کسانی که از کوفه برای امام، نامه آورده بودند، به سمت کوفه حرکت کرد و از جانب امام حسین (ع) مأموریت یافت، اوضاع و احوال کوفه را بررسی و آمادگی مردم کوفه را در زمینه هم رایی و استواری عقیده به حضرت اعلام کند.
۵ شوال ۶۰؛ ورود مسلم به کوفه
با ورود نماینده امام حسین(ع) به کوفه در پنجم شوال سال ۶۰ مردم شهر استقبال عجیبی از مسلم داشتند، نماینده امام در بدو ورود در خانه مختار ثقفی اقامت گزید. مختار داماد نعمان بن بشیر حاکم کوفه بود. بزرگان کوفه و نویسندگان نامه در خانه مختار نزد مسلم می رفتند در حضور نماینده حضرت، بار دیگر با امام حسین (ع) تجدید بیعت می کردند، شیخ مفید آمار بیعت کنندگان کوفه با مسلم را هجده هزار نفر نوشته است.
بعد از یک ماه و هفت روز از اقامت موفقیت آمیز مسلم بن عقیل در کوفه، مسلم بن عقیل را برآن داشت تا در ۱۲ ذیقعده سال ۶۰ طی نامه ای اوضاع موفقیت آمیز و آمادگی هجده هزار نفر از مردم کوفه را برای امام حسین (ع) گزارش کند و حضرت را برای حضور در کوفه دعوت مجدد نماید. این نامه با اهمیت و سرنوشت ساز توسط عابس بن شبیب برای مکه ارسال شد و در مکه بدست امام رسید.
مسلم در کوفه حضور موفقی داشت و در میان مردم جایگاهی مناسب، نعمان بن بشیر هم طی خطبه نارضایتی خویش را از این حضور اعلام داشت، اما دست بکاری نزد و در مقابل سخنان عبدالله حضرمی ضد او، اطاعت خدا را مقدم برامر دنبایی دانست.
عبدالله بن حضرمی و عمربن سعد و چند تن از بزرگان مخالف کوفه، طی نامه ای اوضاع و احوال کوفه و کوتاهی های نعمان را برای یزید بن معاویه نوشتند و یزید با رسیدن نامه ها، از کوتاهی نعمان آگاه شد و با مشورت سرجون غلام معاویه، عبیدالله بن زیاد را که درآن زمان حکومت بصره را عهده دار بود، به سرپرستی کوفه انتخاب کرد.
یزید طی نامه ای به عبیدالله با تعریف و تمجید، از او خواست به کوفه حرکت نماید و جنبش طرفداری از امام حسین (ع) را سرکوب نموده، مسلم بن عقیل را دربند کرده یا به قتل برساند و از میان بردارد.

عبیدالله با شناختی که از شهر داشت و موقعیتی که مسلم بدست آورده بود، برای ورود به شهر کوفه با مشکل مواجه بود. برادرش عثمان را در بصره بعنوان جانشین گذاشت و با مشورت برخی از بزرگان، با جمعیتی حدود پانصد نفر از بصره به سمت کوفه حرکت کرد. در نزدیکی کوفه عمامه سیاه برسر نهاد ولباس یمانی به تن کرد و صورت خویش را پوشاند و افرادی به شهر فرستاد تا شایعه کنند، حسین بن علی (ع) وارد کوفه شده است. مردم مشتاق امام حسین(ع)، به او بعنوان فرزند رسول الله(ص) سلام می کردند و خوش آمد می گفتند! تا به مقر حکومتی دارالاماره رسید و وارد قصر شد. بامداد برای ادای نماز بامداد به مسجد رفت و چهره خویش را نشان داد و مردم آگاه شدند ابن مرجانه است.

مردم کوفه به خونخواری و سبوعیت زیادبن ابیه که در زمان معاویه فرماندار کوفه شده بود و عبیدالله فرزندش آشنا بودند، چون قبلا تعداد زیادی از مردم کوفه را از دم شمشیر پدر و پسر گذشته بودند.

بعد از ادای فریضه بامداد روی به مردم کرد و چهره خویش را نمایاند و مردم کوفه را با تطمیع به همراهی خود دعوت و مخالفان را تهدید به مرگ کرد و از کدخدایان خواست تمامی اهالی ده خویش را به تبعیت از عبیدالله وادار کنند و مخالفان را از دم تیغ گذراند. مسلم بن عقیل و طرفدارانش را هم تهدید کرد. مسلم با شنیدن ورود عبید الله و تهدیدات او، خانه مختار را ترک کرد و پنهانی به خانه هانی بن عروه مرادی رفت و در آنجا مستقر شد. شیعیان مخفیانه بدور از چشم ماموران عبیدالله در خانه هانی بن عروه رفت و آمد داشتند.
هنگام حرکت عبیدالله از بصره، یکی از یاران علی بن ابی طالب (ع) به نام شریک بن اعور، او را همراهی می کرد. شریک در راه راه بصره تا کوفه، تلاش داشت تا عبیدالله دیرتر به مقصد برسد، تا پس از امام حسین (ع) وارد کوفه شود. عبیدالله تعلل او را تاب نیاورد و خویش را سریعتر از او به کوفه رساند. شریک با ورود به کوفه بدیدن عبیدالله نرفت و در منزل هانی بن عروه استقرار پیدا کرد. و در آنجا بیمار شد. خبر بیماری شریک به عبیدالله رسید، تصمیم گرفت برای عیادت شریک به خانه هانی بن عروه برود. خانه ای که مخفی گاه حضرت مسلم(ع) بود. شریک بااطلاع یافتن از حضور عبیدالله از حضرت مسلم خواست تا عبیدالله نزد اوست، وقتی طلب آب کرد، به عبیدالله حمله کرده او را از پای درآورد. عبیدالله وارد شد و در کنار شریک نشست. شریک طلب آب کرد، از مسلم خبری نشد! باردیگر طلب کرد! برای سومین بار با خواندن شعری گفت "آن جرعه را بر من بنوشان باآنکه جان مرا بگیرد"، باز از مسلم خبری نشد! عبیدالله رو به هانی کرد و گفت برادرت هذیان می گوید و هانی تایید نمود. عبیدالله از منزل هانی بیرون رفت و شریک مسلم را خواست و به او اعتراض کرد، چرا نیامدی تا کار را تمام کنی؟ مسلم دلایلی آورد و گفت در این خانه میهمان هستیم و او هم میهمان این خانه بود، کشتن میهمان صحیح نبود و هانی هم رضایت کامل نداشت، دوم یاد سخن پیامبر(ص) افتادم که فرمود "إِنَّ الاِْیمَانَ قَیَّدَ الْفَتْکَ، وَ لاَ یَفْتِکُ مُوْمِنٌ " ایمان پایبند فتک و قتل مخفی و غافلگیر کردن است و شخص مومن کسی را غافلگیر نمی کند.

شریک در پاسخ گفت بخدا قسم اگر اورا کشته بودی، مردی تبهکار و پیمان شکنی را از پای در آورده بودی!
شریک از این بیماری جان سالم بدر نبرد و سه روز بعد درگذشت و عبیدالله بر او نماز گذارد و به خاک سپرده شد.

مسلم همچنان در خانه هانی مخفی بود و جز شیعیان خاص کسی از محل اختفای او اطلاع نداشتند. ابن زیاد یکی از غلامانش را با مبلغ قابل توجهی مأموریت داد تا بعنوان طرفدار و شیعه مسلم به اردوگاه طرفداران مسلم راه پیدا کند. معقل غلام عبیدالله با در دست داشتن مبلغی بعنوان مرد شامی طرفدار مسلم به شیعیان نزدیک شد و توانست بامسلم بن عوسجه دوست شود، با رفت و آمد زیاد و ابراز دوستی و حمایت، در کسوت یاران با ایمان مسلم درامد و به اندازه ای را حضرت و یارانش نزدیک شد که جزو نخستین نفرات و آخرین نفراتی بود که نزد مسلم رفت و آمد می کردند و هرخبری بود را به عبیدالله اطلاع می داد. ماجرای خانه هانی و تصمیم شریک را هم معقل به عبیدالله گفت.

عبیدالله با اطلاع از واقعه خانه و شریک، پیامی به هانی فرستاد که بدیدار ما نمی آیی، هانی بدیدار عبیدالله رفت، عبیدالله به هانی گفت طرفدار مسلم شده ای! و مبحث حضور مسلم در خانه اش را بیان نمود. با انکار هانی مواجه شد! عبیدالله معقل را خواست! از هانی سوال کرد این غلام را می شناسی!؟ غلام همه اطلاعاتی که داشت در مقابل هانی به عبیدالله گفت؛ نوشته اند هانی اظهار داشت او خود به خانه ما آمده است. عبیدالله چوبدستی را برداشت و تا توانست هانی را زد و زخمی کرد و به زندان انداخت. از خوف شورش مردم شهر سریعا به مسجد رفت و در خطبه ای خطاب به مردم کوفه آنها را شدیدا تطمیع و تهدید کرد.

خبر زندانی شدن هانی به مسلم رسید، مسلم شیعیان را ضد عبیدالله شوراند و گرد دارلاماره جمع کرد. این اجتناع آخرین حضور مردم کوفه به نفع مسلم بن عقیل بود. اجتماع مردم در مسجد و گسترش جمعیت در اطراف دارالاماره! کار را بر عبیدالله سخت تر و سخت تر می کرد. عبیدالله تا مردم خشمگین را دید پنهان شد و فرستاده هایی نزد مردم اعزام کرد که مردم را از حمایت مسلم بترسانند.

آنها در بین جمعیت رخنه کردند و مردم را از عواقب حضورشان در این نشست ترساندند که عبیدالله تمامی حق و حقوق فرزندان شما را حذف می کند و مخالفان را مجازات خواهدنمود و بی گناهان را به جرم گناه از دم شمشیر می گذراند. نفوذ ماموران عبیدالله در جمع حاضران ووحشتی که راه انداخته بودند کار ساز شد و شایعه ورود لشکری از شام برای پشتیبانی از عبیدالله هم خوفی در مردم ایجاد کرد و سبب شد به تحریک آنان مردان و زنان برای بردن فرزندانشان به سمت مسجد روانه شدند.

کم کم مسجد و اطراف مسلم خالی شد به صورتی که حدود سی نفر نماز مغرب را به امامت مسلم بن عقیل اقامه کردند و این تعداد هنگام خروج از مسجد به ده نفر نمی رسیدند.
فضایی تلخ برای حضرت پیش آمد، اطرافش خالی شد، از آن شور و حمایت خبری نبود! از مسجد بیرون آمد با آن همه همراه و طرفدار بی وفت و پیمان شکن! جایی برای رفتن نداشت، محدود همراه هم او را تنها گذاشتند! تا در کوچه ای تنها کنار دیواری نشست که صاحب آن زنی بود طوعه نام، مسلم از او طلب آب کرد. آب آورد و آب را نوشید و همچنان نشسته بود! طوعه از تنهایی او ودلیل نرفتنش به منزل سوال کرد! وقتی مسلم خویش را معرفی نمود، طوعه او را شناخت و به منزل راه داد، آن شب مسلم میهمان طوعه بود، عبیدالله اعلام نموده بود هرکس مسلم راپناه دهد در امان نیست و هر کس اورا تحویل دهد جایزه ای می گیرد.

شبانه پسر طوعه به خانه بازگشت، ماجرای مسلم و تصمیم عبیدالله را برای مادر بازگو کرد. بلال پسر طوعه بدون اطلاع از حضور میهمان در خانه! از رفت و آمدهای مادر مشکوک شد، سوال کرد و با اصرار متوجه حضور مسلم در خانه شد!
مسلم شب هشتم ذیحجه سال ۶۰ را در خانه طوعه گذراند، بلال فرزند طوعه بامداد روز بعد نزد محمدبن اشعث رفت و ماجرای حضور مسلم در منزل مادرش رابرای اشعث بازگو کرد. عبیدالله تعداد زیادی را به همراه محمد اشعث به سمت خانه طوعه فرستاد و به خانه حمله کردند، مسلم به دفاع برخواست. محمد بن اشعث با اعلان در امان بودن مسلم، با حضرت سخن گفت و درنهایت با تکرار و اصرار امان داشتن، او را دستگیر کردند.

مسلم رو به محمد بن اشعث کرد و فرمود تو امان دادی! اما امان تو اعتباری ندارد!. اما از تو می خواهم کسی را نزد امام حسین(ع) اعزام کرده وقایع را به اطلاع او برسانی، محمد بن اشعث این مأموریت را قبول کرد.

مسلم را در روز نهم ذیحجه سال ۶۰ نزد عبیدالله آوردند، هنگام ورود به مجلس عبیدالله سلام نکرد، عبیدالله انتظار سلام داشت! فرمود تو کمر به قتل من بسته ای، چه سلامی؟ عبیدالله دستور قتل مسلم بن عقیل را صادر کرد و دستور داد او را به بام دارالاماره بردند. مسلم بن عقیل در آن لحظه های سخت در راه استغفار می کرد و صلوات بر خاتم انبیاء می ستاد ودر کلام آخر فرمود: "خدایا تو خود میان ما و این مردمی که ما را فریب داده و بما نیرنگ زدند و دست از یاری ما کشیدند حکم فرما" بعد از این سخنان گردن نماینده امام را زدند و از بالای بام برزمین پرتاپ کرده! به شهادت رساندند!

ماجرای حضور حضرت مسلم(ع) به کوفه و استقبال و بدرقه بی سابقه و متفاوت از میهمان! توسط مردم کوفه، نشان از بی هویتی مردم این شهر دارد. کوفه جزو نخستین شهرهای اسلامی است. که پس از اسلام، توسط سپاهیانی که برای حمله به ایران به این منطقه آمده بودند، راه اندازی شد. نخستین ساکنان این شهر نظامی هایی بودند که با نام گسترش اسلام در منطقه استقرار یافتند. ساکنان کوفه از ابتدا افراد قبیله های گوناگونی بودند که بر حسب تفکرات قبیله ای خود، در محلی از شهر جدید مستقر شدند. محل اجتماع این قبایل کم کم هویت شهری گرفت و به شهری تبدیل شد که سلایق و تفکرات و عصبیت های قومی قبیله ای در آن بیشتر از دیگر شهر ها بود! و شاید دلیل این عدم ثبات فکری در این شهر حضور قبایل گوناگونی باشد که هریک با افکار مختلف همدیگر را خنثی می کردند و اعتمادی به قول و فعل و پیمان آنها نبود.




منبع:

5.0 / 5
1575
1399/05/31
20:38:55
تگهای خبر: حقوق , سفر
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۵ بعلاوه ۳
جاویدانی